نقل قول:
:18: :27: :39: :39: :39: :16: :16: :16:
خيلی قشنگ بود!!!:33:
Printable View
نقل قول:
:18: :27: :39: :39: :39: :16: :16: :16:
خيلی قشنگ بود!!!:33:
خدا از اين توفيقات نصيب ما هم بكنه!نقل قول:
هیچی دیگه، همه سوتی میدید و ما رو خبر نمیکنید. عجب روزگاریه
یه روز دبیر ورزشمون ازم پرسید، قدت دقیقا چه قدره؟ گفتم یک متر رو صد و هشتاد و سه سانتیم آقا. اینو که گفتم اتاق ترکید.
امیر دارم میرم استادیول نمیای؟ (استادیوم)
چند متر گوشت گرفتی؟ (چند کیلو)
اون موقع که تازه دستگاه ویدئو سی دی گرفته بودیم (ما جزء معدود کسایی بودیم که این دستگاه رو تو ایران داشتیم دی:) برای افتتاحیه کار رفتم از دختر همسایمون یه سی دی بگیرم، اونم به ما یه کارتون داد. از قضا منم تو حین نگاه کردن کارتون هی فکر میکردم که خدا این دختره چرا به من دو تا سی دی داده، یکی بسه دیگه.
هیچی دیگه ما هم بر حسب اتفاق سی دی دوی اون رو گذاشتم و نگاه کردیم. وقتی سی دی دو تموم شد رفتم در خونش گفتم دستتون درد نکنه همین یه دونه کافیه بیا اینو بگیر. وقتی قضیه رو گفت دیگه هیچی دیگه .....
چند وقت پيش آقاي حياتي گوينده مشهور اخبار گفت
آغاز توزيع کارت سوختمند هوش(هوشمند سوخت)!!!! [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
سلام
امروز رفته بودم بیرون
یکی از همکلاسی های قدیمیمو دیدم
سلام و احوال پرسی کردیم که دیدم گفت فلانی رو می شناسی؟
گفتم : نه چطور؟
گفت: بابا من می دونم که می شناسی شوخی نکن همش اسمتو بلغور می کنه:27:
گفتم: باور کن نمی شناسم چه گیری دادی؟:19:
هی گیر داد که می شناسی و اینا
ییهو گفت: اِ اِ من تو رو با فلانی اشتباه گرفتم فکر کردم اونی!!!!!!!!!!!:39: :39: :16:
چرا این تاپیک رفته ته؟:41:
سلام !
نمیدونم چند سالم بود ... کوچیک بودم ... همیشه بهم مگفتن چایی نخور شب میشاشی !
یه روز یکی از دوستای بابام اومده خونمون .. هی چایی میخورد ... بهش گفتم آقای فلانی ! انقدر چایی نخور ، شب میشاشی ! اون هم جلوی همه ! بنده خدا از خجالت مرد !
یه بار پسر عمم میخواست بره عکاسی ... آدرسش رو نمیدونست .... تا یه جاهایی رفت ... یکی رو دید که ایستاده ... ازش پرسید عکاسی ساسان کجاست ... بهش گفت میگیرمت پرتت میکنم بری تو !!! پسر عمم که خیلی ترسیده بود پرسید چچچچچرا ؟ ممممگه چچچی کار ککککککردم ؟ .. خندید بهش گفت الان روبروی عکاسی هستی !! بنده خدا نزدیک بود خودشو خراب کنه از ترس !!
سال دوم دبیرستان بودم. یه رفیق داشتم که خیلی هیکل خوبی داشت و من هم همیشه باهاش شوخی میکردم.
یه روز وقتی زنگ خورد و داشتیم از پله ها میرفتیم پایین ، اون دو سه پله از من جلوتر میرفت من هم یه پس گردنی محکم بهش زدم یهو برگشت دیدم دبیر شیمیمونه ، خلاصه کل بچه ها زدن زیر خنده و دبیر شیمی هم عصبانی بود و من هم مرتبا بهش میگفتم اقا ببخشید اشتباه گرفتم.
یه روز خونه ی یکی از بستگان دعوت بودیم ! صاحب خونه بهم گفت بازم تشریف بیارین منم رفتم تعارف تیکه پاره کنم گفتم : ما که مزاحم شدیم بهتون زحمت دادیم ، شما هم مزاحم بشین زحمت بدین به ما !!!!!!