-
هرگز نبرد ز ديدگان خوابم
ديگر به هواي لحظه ي ديدار
دنبال تو در به در نميگردم
دنبال تو اي اميد بي حاصل
ديوانه و بي خبر نمي گردم
در ظلمت ان اتاقك خاموش
بي چاره و منتظر نمي مانم
هر لحظه نظر به در نميدوزم
و ان اه نهان به لب نمي ارم
اي زن كه دلي پر از صفا داري
از مرد وفا مجو مجو هرگز
او معني عشق را نميداند
راز دل خود به او مگو هرگز
فروغ
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
زبعد خاك شدن يا زيان بود ياسود
به نقدخاك شوم...بنگرم چه خواهد بود
به نقد خاك شدن كارعاشقان باشد
كه راه بند شكستن .خدايشان بنمود
داللللل :evil:
يه ز هم براي فروغ نازنين
زندگي
شايدكه
افروختن سيگاري باشد
درفاصله رخوتناك بين دو.......
(ديگه بقيش +18) :blush:
-
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
-
در شبان غم تنهايي خويش،
عابد چشم سخنگوي توام .
من در اين تاريكي،
من در اين تيره شب جانفرسا،
زائر ظلمت گيسوي توام .
شكن گيسوي تو،
موج درياي خيال .
كاش با زورق انديشه شبي،
از شط گيسوي مواج تو، من
بوسه زن بر سر هر موج گذر مي كردم .
كاش بر اين شط مواج سياه،
همه عمر سفر مي كردم
(حميد مصدق)
-
من از نهايت شب حرف مي نم
واز نهايت تاريکي
واز نهايت شب حرف مي زنم
اگـربه خانه من آمدي براي من اي مهربان چراغ بياور
ويک دريچه که از آن
به ازدحام کوچـه خوشبخت بنگرم...
-
مي خواستم به دامن اين دشت، چون درخت
بي وحشت از تبر
در دامن نسيم سحر غنچه واكنم
با دست هاي بر شده تا آسمان پاك
خورشيد و خاك و آب و هوا را دعا كنم
گنجشك ها ره شانه ي من نغمه سر دهند
سرسبز و استوار، گل افشان و سربلند
اين دشت خشك غمزده را با صفا كنم
(فريدون مشيري)
-
ميسوزم از اين دو رويي و نيرنگ
يكرنگي كودكانه مي خواهم
اي مرگ از ان لبان خاموشت
يك بوسه ي جادانه ميخواهم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
من نمي دانم
كه چرا مي گويند : اسب حيوان نجيبي است ،
كبوتر زيباست .
و چرا در قفس هيچكسي كركس نيست
گل شبدر چه كم از لاله قرمز دارد.
چشم ها را بايد شست ، جور ديگر بايد ديد
واژه را بايد شست .
واژه بايد خود باد ، واژه بايد خود باران باشد
چتر را بايد بست ،
زير باران بايد رفت .
فكر را ، خاطره را ، زير باران بايد برد .
با همه مردم شهر ، زير باران بايد رفت .
دوست را ، زير باران بايد جست .
زير باران بايد با زن خوابيد .
زير باران بايد بازي كرد .
زير باران بايد چيز نوشت ، حرف زد . نيلوفر كاشت ، زندگي تر شدن پي درپي،
زندگي آب تني كردن در حوضچه (( اكنون )) است
(سهراب)
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
تو تماشا كن
كه بهار ديگر
پاورچين پاورچين
از دل تاريكي مي گذر
و تو در خوابي
و پرستوها خوابند
و تو مي انديشي
به بهار ديگر
و به ياري ديگر
نه بهاري
و نه ياري ديگر
حيف
اما من و تو
دور از هم مي پوسيم
غمم از وحشت پوسيدن نيست
غمم از زيستن بي تو دراين لحظه پر دلهره است
-
ترا من چشم در راهم شباهنگام
که می گيرند در شاخ تلاجن سايه ها رنگ سياهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم،
ترا من چشم در راهم.
شباهنگام، در آندم که بر جا مرده ماران خفتگانند،
در آن نوبت که بندد دست نيلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم ياد آوری يا نه، من از يادت نمی کاهم،
ترا من چشم در راهم.
(نيما)