از چشمهایش
میافتم درون تو
از درون تو
بیرون میآیم
روی یک میز
در چشمهای عسلی یک دختر ناشناس
اکتاویو
چشم هایت را باز کن
من گم شدهام
Printable View
از چشمهایش
میافتم درون تو
از درون تو
بیرون میآیم
روی یک میز
در چشمهای عسلی یک دختر ناشناس
اکتاویو
چشم هایت را باز کن
من گم شدهام
مرده اگر یاد او کند به دل خاک
بر سر خاکش بسی گیاه برآید
در زد کسي از سمت خيابان تو نبودي
برخاستم از خواب هراسان تو نبودي
پاشويه پر از برگ شد و ماه فرو رفت
درشاخه تاريک درختان تو نبودي
اي قصه شرقي ندميدي و شبم ماند
در اين شب تاريک و هراسان تو نبودي
اي رايحه سوره يوسف نوزيدي
اي عطر غزلهاي سليمان تو نبودي
یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند
بیوفا یاران که بربستند بار خویش را
این پیراهنِ بنفش مردانه را
یک روز خریدم
شاد شدم کمی
هر از چندی چرک میشود
در انزوای کمد
میشویم آن را
پهن میکنم
زیرِ آفتاب خیرهی جمعه
سلام:
نوبت فرانک هست که "ی" بدهند
هر دفعه دست رد زده اي خواهش مرا
اين دفعه پاسخي بده از جنس يك بلي
يك خانه ي بدون جواب و پر از جواب
انگار اين تويي كه معماي جدولي
فقط به خاطر شما اقا جلال
یا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم تا بدهی تیر امان را
اينهمه ي از كجا خانم جان من آخر كن رحمي!!!!
آنانکه حسین را خدا میپنداشتند
کفرش به کنار عجب خدایی داشتند
در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت
حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را
...
اي نگاهت لاي لائي سحربار
گاهوار كودكان بيقرار
اي نفسهايت نسيم نيمخواب
شسته از من لرزه هاي اضطراب
خفته در لبخند فرداهاي من
رفته تا اعماق دنياهاي من
...