دوست بازآمد و دشمن برمید از پیشم
شکرنعمت که به تن جان گران باز آمد
مژدگانی بده ای دوست که محنت بگذشت
نعمت فتح و گشایش به زمان باز آمد
Printable View
دوست بازآمد و دشمن برمید از پیشم
شکرنعمت که به تن جان گران باز آمد
مژدگانی بده ای دوست که محنت بگذشت
نعمت فتح و گشایش به زمان باز آمد
در دل من همه کورند و کرند.
دست بردار از این در وطن خویش غریب.
قاصدک تجربه های همه تلخ،
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو، فریب.
قاصدک ! هان، ولی...
راستی آیا رفتی با باد؟
سلام
ديگر سراغت را از نارنجِ رها شده در پيالهي آب نخواهم گرفت
ديگر سراغت را از ماه، ماهِ درشت و گلگون نخواهم گرفت
ديگر سراغت را از گلدانِ شکسته بر ايوانِ آذرماه نخواهم گرفت
ديگر نه خوابِ گريه تا سحر،
نه ترسِ گمشدن از نشانيِ ماه،
ديگر نه بُنبستِ باد و
نه بلنداي ديوارِ بيسوال ...!
من، همين منِ ساده ... باور کن
براي يکبار برخاستن
هزارهزار بار فروافتادهام.
سلام همه
********
من نثار دوست جان كردم شدم رسواي شهر
اي مسمانان از اين سودا پشيمان مي روم
*******
يك زمان فرزانه بودم دين و ايمان داشتم
حاليا ديوانه اي بي دين و ايمان مي روم
مرده اي كز پيكرش مي ريخت
عطر شور انگيز شب بوها
قلب من در سينه مي لرزيد
مثل قلب بچه آهو ها
فروغ فرخزاد
سلام
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بد حالان و خوش حالان شدم
هرکسی از ظن خود شد یار من
وز درون من نجست اسرار من
سر من از ناله من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تا سر زلفین تو کرد پریشان دلم
هیچ نگویی بدو کین چه پریشانی است؟
از دل من خون چکید بر جگرم نم نماند
تا ز غمت دیدهام در گهر افشانی است
آه! که در طالعم باز پراکندگی است
بخت بد آخر بگو کین چه پریشانی است
تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق
جمالت ز پردهها به درافتاد رازهای نهانی
بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد
تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی
چو پیش خاطرم آید خیال صورت خوبت
ندانمت که چه گویم ز اختلاف معانی
چه اواتار و رنگ امضای ملیحی
چه قدر خونه تکونی کردید
یک خرس قهوه ای مخملی خریده ام
برای دختری که
ندارم
و یک عینک
برای پدر
که چشم هایش دیگر نمی بیند
و حالا می روم
برای او که نیست
گل نسرین بچینم
شاد یا غمگین
زندگی، زندگی ست
و اگر فردا
برای شکار پلنگ
به دریا رفتم
تعجب نکنید.
این شعرو دوست دارم.
البته به ملاحت آواتار شما نمیرسه:دی
اره. دیگه از پا افتادم:دی
در شبي نيلوفري مهمان من بود آن پري
واي بر من ديو غفلت خورد مهمان مرا
عشق ميگويد كه سرباز و گريبان پاره كن
كودكي اِي سر كه ميگيري گريبان مرا
جويباران سرشكم رودي از من ساختند
با چنين آغاز بايد خواند پايان مرا
گريه كردم آن بهشتي روي را صد جويبار
انتظار اين است بشناسيد ريحان مرا
واژهها را در غمش بر نيل و نيلوفر زدم
آسمان آئينه شد نيلوفرستان مرا
منم خیلی خوشم می یاد ازش شعر قشنگیه
یکی دیگه هم دوسش داشت یعنی داره
اواتار من اون قدر هم ملاحت نداره ها