دل دیوارو بلرزون
تازه کن خلوت مارو
هم غصه بخون با من
تو این قفس بی مرز
لعنت به چراغ سرخ
لعنت به چراغ سبز...
Printable View
دل دیوارو بلرزون
تازه کن خلوت مارو
هم غصه بخون با من
تو این قفس بی مرز
لعنت به چراغ سرخ
لعنت به چراغ سبز...
ز چرخ عربده جو بس خدنگ تیر جفا
بجست و در دل مردان هوشیار آید
چو عمر خوش نفسی گر گذر کنی بر من
مرا همان نفس از عمر در شمار آید
بجز غلامی دلدار خویش سعدی را
ز کار و بار جهان گر شهیست عار آید
...
درد تاريكي است درد خواستن
رفتن و بيهوده خود را كاستن
سرنهادن بر سيه دل سينه ها
سينه آلودن به چرك كينه ها
در نوازش نيش ماران يافتن
زهر در لبخند ياران يافتن
زر نهادن در كف طرارها
گمشدن در پهنه ي بازارها
...
اون چقدر سـاده ازم برید و رفت
وانمود کرد که منـو ندید و رفت
همه گفتن اون ازت بی خبـره
به خـدا گریه هامو شنید و رفت
کم کم حس کردم براش تکراریم
یـه عـروسک جدید خریـد و رفت
اونی که قسم می خورد عاشقمه
جام گذاشت تنها و نا امید ورفت
یادشم نموند یه روز یه عاشقی
سـر بـه دیـوار غمـا کوبیـد و رفت
***
؟!؟
تو ممكن است بينديشي كه او خوابيده
اما به چشمانش نگاهي بينداز
او مي خواهد كه عروسش شوي
شيطان كنار تو مي خوابد
داد زد ها سر ازین خاک کجا بردارد
کیست آیا قدمی سوی خدا بردارد
خیمه زد روی پدر، رو به جماعت پرسید
یکنفر نیست که بابای مرا بردارد
دیدید که موجی به پر قو بزند
بردارد و با خود به هر سو بزند
سخت است ولی باور این حادثه که
یک ببر به یک غزال زانو بزند
با اجازه فرانك عزيز!!!
دوست دارم خموش تو باشم
در غيبتي كه دور مي شنوي
صدايم را
اما به لمس ات در نمي آيم ...
چشمانت در پرواز,
و مهربوسه اي بر لبانت
اشباح از روح مني
درتكاملش صعود مي كني
شكلي ديگر مي گيري
مثل يك پروانه ي رويايي,
يك كلمه سودايي ...
دوست دارم خموش تو باشم
هرچند
سوگواريت, آن دور, به پروانه
ناله ي كبوتري بخشد ...
مرا مي شنوي
صدايم نزديك ات نيست ...
توبه بر لب, سبحه بر كف, دل پر از شوق گناه معصيت را خنده مي ايد زاستغفار ما
سبحه ( تسبيح )
این دهکده بیهوده زیباست
آسیاب ها
بیهوده می چرخند
شعر دست مرا گرفته
به دور دست ها می برد
بیچاره پدر
بیچاره مادر
بیچاره لیلا
من دیگر باز نمی گردم.
من یک پسر بد بودم