"گیاه"
سلام
به پوست سبز آب ،
به پوست سبزه ی تو
که زیر پوست سفید روز می گردد
به دست تو ،
که از میان آن همه سبز
یمانند ساقه ی تر در می آید
و ساقه ی گل سرخی در شعر می گذارد
Printable View
"گیاه"
سلام
به پوست سبز آب ،
به پوست سبزه ی تو
که زیر پوست سفید روز می گردد
به دست تو ،
که از میان آن همه سبز
یمانند ساقه ی تر در می آید
و ساقه ی گل سرخی در شعر می گذارد
دایم میانهی دو بلا سیر میکند
هر کس شناخته است یمین و یسار خویش
صائب چه فارغ است ز بیبرگی خزان
مرغی که در قفس گذراند بهار خویش
سلام:
این سلام فقط برا شعره سارا خانوم؟:دی
ویرایش شد
یارب کجاست محرم رازی که یک زمان
دل شرح آن دهد که چه دید و چه ها شنید
دکانی بود در این حوالی
بست رفت تا بشم هوائی
انگار کسي
يا چيزي گلويم را مي فشارد
صداي قلبم را کسي نمي شنود
حرفم را نمي فهمد
انتظارم را پاياني نيست
پس باز کن پنجره ها را
بگذار باران را بهتر ببينم
مي خواستم
روي اين شيشه باران خورده
با دستم
نقش تو را رقم بزنم
اسم تو را بنويسم
اما...
چشمانم باريد
دستانم لرزيد
باز با خود گفتم
هر گاه مرا به خاک سپرديد
در تاريکي گور
جايي را هم
براي آرزو هايم
بگذاريد ...
دیشب به یاد روی تو سر کردمآن شکوه ی نیافته پایان رادر دامن خیال تو بگشودماز چشم ، چشمه های خروشان را
اي دل بياموزي اگر راه درست عاشقي
با هرچه او قسمت كند صبر و مدارا ميكني
سلام .........................
خوبيد همگي؟
یار اگر سوزد وگر سازد رواست
عاشقان را این و آن یکسان بود
در طریق عاشقان خون ریختن
با حیات جاودان یکسان بود
سایه از کل دان که پیش آفتاب
آشکارا و نهان یکسان بود
کی بود دلدار چون دل ای فرید
باز کی با آشیان یکسان بود
سلام پایان.
من که خوبم
ديدهي اهل طمع به نعمت دنيا
پر نشود همچنانكه چاه به شبنم
سعدي
شب خوش
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب
فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند
قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست
بوسهای چند برآمیز به دشنامی چند
زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند
شبت خوش