در شب اکنون چيزی می گذرد
ماه سرخست و مشوش
و بر اين بام که هر لحظه در او بيم فرو ريختن است
ابرها، همچون انبوه عزاداران
لحظه ی باريدن را گوئی منتظرند
...
در شب اکنون چيزی می گذرد
ماه سرخست و مشوش
و بر اين بام که هر لحظه در او بيم فرو ريختن است
ابرها، همچون انبوه عزاداران
لحظه ی باريدن را گوئی منتظرند
...
نمی دانم آیا هرگز خودت را گم کرده ای یا نه؟
اما یک روز در نقطه ای می ایستی و حس می کنی زمین زیر پایت خالی شده.
هرگز دستانت به خورشید و ستارگان نمی رسد تا به آنها آویزان شوی..
هیچ کس دست گرم دوستی روی شانه هایت نمی گزارد..
تنهایی تمام هستی ات را پر کرده و حتی گوشهایت هیچ صدایی را نمی شنود و قلبت...
... مثل یک حفره ی پوک در سینه ات می تپد.
وحشت زده حس میکنی به جای خون گرم زندگی ، آب سرد در رگهایت جریان دارد.
آنوقت دوست داری فرار کنی ، و از همه کس و همه چیز بگریزی و به سفر بی نهایت بروی..
خراب کنی ، بسوزانی ، خاکستر شوی.... و تبدیل به هیچ شوی
مهرداد:45:
هیچ کس اشکی برای ما نریخت
هر که با ما بود از ما می گریخت
چند روزی هست حالم دیدنیست
حال من از این و آن پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه بر حافظ تفاءل می زنم
حافظ فالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت:
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آبـــــــ نریختــم که برگردی !
آبـــــــ ریختـم تا پاکـ شود
هرچـه رد پای توسـت از زندگیـم
تو اینقدر خواستنی هستی که این گله نمی فهمه
بازا (باز بيا) كه بگويد باز دل درد نهانش را ... بازا كه بجويد باز دل جا و مكانش را
آنکه می گردد با گردش شب
گفت و گو دارد با من به نهان.
از برای دل من خندان ست
آنکه می آید خندان خندان.
......
روزهـــاست
از سقــف لحظــه هــایم
یــاد تو چـکه می کنـــــد
اگـر بـاران بنـد بیـایـــــد
از ایــن خـانه می رومــــــــــــــــ
خداحافظ همین حالا، همین حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام
خداحافظ کمی غمگین، به یاد اون همه تردید
به یاد آسمونی که منو از چشم تو میدید
اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده اس
نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده اس
خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رؤیا ها
بدونی بی تو و با تو، همینه رسم این دنیا
خداحافظ خداحافظ
همین حالا
در شب کوچک من، افسوس
باد با برگ درختان ميعادي دارد
در شب کوچک من دلهره ي ويرانيست
گوش کن
وزش ظلمت را مي شنوي ؟
من غريبانه به اين خوشبختي مي نگرم
من به نوميدي خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت را مي شنوي ؟
...