خدا حفظتان کند دکتر که وارکیان/ کورت ونه گات/ سید مصطفی رضیئی
برای اولين بار در دوران کاری ام، واقعا پشت سر يک آدم مشهور توی تونل آبی تا بهشت راه مان را باز کرديم. اين زن مشهور، کارلا فای توکر بود، قاتلی دوباره متولد شده که دو غربيه را با تبری دو سر کشته بود. کارلا فای را واقعا همين جا کشتند، توسط ايالت تگزاس، کمی بعد از ساعت ناهار. دو ساعت بعد، بر روی تختی ديگر، خود من را سه چهارم کشتند. توی تونل به کارلا فای رسيدم، حدود صد و پنجاه يارد مانده به ته تونل، نزديک دروازه های مرواريد. چون خودش را کشان کشان جلو می برد، مکث کردم تا او را متقاعد کنم که هيچ جهنمی در انتظار او وجود ندارد،اصلا جهنمی وجود ندارد تا منتظر کسی باشد. گفت اين اصلا خوب نيست، چون واقع خوشحال می شد اگر می توانست فرماندار تگزاس را هم با خودش به ته جهنم بکشاند. کارلا فای گفت او هم قاتل است. من را به قتل رسانده.
ابر قورباغه و پای عسلی/ هاروکی موراکامی/ فرناز حائری
خرس های قطبی حيوان هايی تنهايی اند. اونا فقط يه بار در طول سال جفت گيری می کنن. يه بار تو کل سال. تو دنيای اونا عاطفه ی بين نر و ماده وجود نداره. يه خرس نر و يه خرس ماده خيلی اتفاقی يه جايی تو اون گستره ی يخ زده همديگه رو می بينن، و جفت گيری می کنن. خيلی طول نمی کشه. و وقتی کارشون تموم شد، خرس نر از ماده فرار می کنه، انگار که در حد مرگ ترسيده باشه: اون از اونجايی که توش جفت گيری کردن فرار می کنه. پشت سرشم نگاه نمی کنه. بقيیه سال عميقا تو تنهايی زندگی ميکنه. ارتباط دوجانبه-ارتباط بين دو تا قلب- برای اونا وجود نداره.
1 پيوست (پيوستها)
سووشون/سیمین دانشور/انتشارات خوارزمی
«گریه نکن خواهرم، در خانهات درختی خواهد رویید و درختهایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمینت. و باد پیغام هردرختی را به درخت دیگر خواهد رسانید و درختها از باد خواهند پرسید: در راه که میآمدی سحر را ندیدی؟»
- صفحه آخر کتاب -
1 پيوست (پيوستها)
خاطرات سفر با موتورسيکلت / ارنستو چگوارا
ما براي در پيش گرفتن اين سفر شير يا خط انداختيم.شير آمد ؛
يعني بايد رفت و ما رقتيم .اگر خط هم مي آمد
و حتي اگر ده بار پشت سر هم خط مي آمد
ما آن را شير مي ديديم و به راه مي افتاديم.....
در جستجوی زمان از دست رفته/جلد 4/مهدی سحابی
همچون جريانی الکتريکی که آدمی را تکان بدهد،آن عشقها تکانم داد،با آنها زندگی کردم،حسشان کردم.هرگز به آنجا نرسيدم که ببينمشان يا فکرشان کنم.حتی به اين باور گرايش دارم که در اين عشقها(جدا از لذت جسمانی که معمولا همراهشان است اما برای شکل دادن به آنها کافی نيست)،در ورای ظاهر زن،نظر ما به نيروهايی نامريی است که زن را همراهی می کنند و ما به آنها چنان که به خدايانی ناشناخته روی می کنيم.نياز ما به نظر مساعد اين الهگان است،تماس با ايشان را می جوييم بی آن که به لذتی عملی دست يابيم.زن،در وقت ديدار،فقط ما را با اين الهگان در رابطه قرار می دهد و کار ديگری نمی کند.به عنوان پيشکش قول جواهر و سفر داده ايم،وردهايی خوانده ايم يعنی که پرستنده ايم و وردهايی مخالف آنها يعنی که اعتنايی نداريم.هم قدرت خود را برای وعده ديدار ديگری به کار گرفته ايم،اما ديداری که هيچ مشکلی نداشته باشد.اگر اين نيروهای ناشناخته زن را کامل نمی کرد،آيا برای خود او اين همه سختی می کشيديم در حالی که پس از رفتنش حتی نمی دانيم چگونه جامه ای به تن داشت و متوجه می شويم که حتی نگاهش نکرديم.
آشيانه کرم سفيد / برام استوکر / آرش حجازی
به نزد من بيا اينک آنچه را که تحقير می کنی،آنچه را که دشمن می پنداری،خواهی ديد.هر آنچه می بينی از آن من است تاريکی و نور. به تو می گويم من بزرگتر از هر آن کسی هستم که هست،بوده يا خواهد بود.وقتی فرمانروای پليدی مسيح را به بالای کوهی برد و تمامی پادشاهی زمين را به او نشان داد،کاری را می کرد که گمان می کرد هيچ کس نمی تواند انجام بدهد.اما اشتباه می کرد.. من را فراموش کرده بود. من به سوی تو نور خواهم فرستاد،نوری که تا دژ های آسمان بالا خواهد رفت.نوری چنان عظيم که آن ابرهای سياه را محو خواهد نمود.بنگر بنگر با تماس دست من، اين نور ظاهر و عظيم می شود.. عظيم تر... عظيم تر
مکتب دیکتاتور ها / اینیاتسیو سیلونه / مهدی سحابی / نشر ماهی
دیکتاتوری رژیمی است که در آن , مردم به جای فکر کردن نقل قول می کنند...........
آشيانه کرم سفيد / برام استوکر / آرش حجازی
اولين که بار با هم ملاقات کرديم،اصلا فکرش را نمی کرديم که به چنين گردابی کشيده شويم.تا اين جای کار درگير دزدی، و احتمالا جنايت شده ايم،اما جنايتی هزاران بار بدتر از تمامی جنايات پيش رويمان است بايد با رازی چندش آور روبرو شويم که هيچ پايان و انتهايی ندارد... با مرعوب کننده ترين نيروها،نيروهايی که ريشه در عصری دارند که جهان با جهانی که می شناسيم بسیار متفاوت بود. ما در حال بازگشت به سرچشمه خرافات هستيم... به عصری که اژداها ها يکديگر را در لجنزار ها پاره پاره می کردند.نبايد از چيزی بترسيم...هيچ حاصلی ندارد،هر چند آن چيز بسيار غير ممکن،بسيار غير محتمل باشد.زندگی و مرگ به قضاوت ما بستگی دارد،نه فقط زندگی و مرگ خودمان،که زندگی و مرگ آنانی که دوست داريم.
چارلی ويلکاکس/ شارون مک کی/ شعله نوری
مادر عزيز،چند ساعتی به آن چه حمله ی بزرگ می گويند،باقی مانده.اگر اين نامه را می خوانيد،به اين معنی است که از اين نبرد جان سالم به در نبرده ام.ميخواهم بدانی من ميان بهترين مردان هستم،حتی يکی از آن ها هم از مسئوليت شانه خالی نمی کند.جوانان خوب نيوفاندلندی.مادر،اين ها بهترين دوستانی هستند که تا به حال داشته ام.مادر،آخرين چيزی که از خاطرم می گذرد،بايد دعا کردن باشد،اما به تنها چيزی که فکر می کنم تو هستی.مادر،می توانم تو را ببينم که کنار تخت من نشسته اي و برايم آواز می خوانی.صورت آرام و مهربان و موهايت را می بينم که زير نور می درخشد.هيچ پسری مادری بهتر از تو نداشته است.من به همه ی آن چه برای من کردی فکر می کنم،و متاسفم آن جا نيستم تا در روزهای پيری از تو مراقبت کنم.اگر خدا بخواهد،روحمان همراه هم خواهد بود.مادر،دوست دارم،واقع دوستت دارم
صد سال تنهایی/گابریل گارسیا مارکز/ترجمه بهمن فرزانه
برای من فقط کافی است مطمئن باشم که تــو و مــن در این لحظه وجود داریم،هــمـین....