یک حکایت سر گذشتم پیش آن جان بازگویی
گرچه از درد فراقم هست بسیاری شکایت
Printable View
یک حکایت سر گذشتم پیش آن جان بازگویی
گرچه از درد فراقم هست بسیاری شکایت
این واژهها که جز تو نیستند
شب و روز
تمام زندگی من نیز همین است
که بتراشم واژهها را
چون آنجلو
که داوود را
و بیرون بکشم تو را
از دل سنگشان
نمی دانم چه می شود،
هراسی می اید و آشوبی به جای می گذارد،
هیبت مرگ را دارد و یاد زندگی را.
سرم را پر می کند از هول،
دلم را خالی از شور.
ممنون sise اشعار زیبایی می ذارید
روز و شب
به سمتی
غیر از چهار جهت اصلی
با تمام قدرت
چیزی درونم
میدود
نفس نفس میزنم
عرق میکنم
گلویم خشک میشود
سرگیجه دارم
دیوانهوار میدود
پایانی ندارد
تا ابد خواهد دوید
او را بد زدهاند
خواهش میکنم سارا خانوم.
اشعار شما هم زیبایند.
دیروز که باز می گشتم،
همه ی راه را آفتاب غروب می کرد.
می دانی غروب چیست؟
آن بالا، ابرها چون کوه ها می ماندند:
دیواری در افق برکشیده، سیاه در دل کویر.
می دانی کویر چیست؟
در راه بازگشت،
در تمام راه،
آفتابی در کویری غروب می کرد.
می دانی دل چیست؟
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوي تو، ليکن عقب سر نگران
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما کردي
تو بمان و دگران ، واي به حال دگران
------------------
راسته که ميگن حاج مهدي اينجا نمياد ؟ [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ني من منم ني تو تويي ني تو مني
هم من منم هم تو تويي هم تو مني
باتو اينچنينم اي نگار ختني
كندر غلطم كه من توام يا تو مني ؟
----------------------
خوب نه كمتر ميام تو كجا اينجا كجا ؟ با ما شعرا ميچرخي
يه بار جستي ملخک
دو بار جستي ملخک
آخر تو مشتي ملخک ...
(ببخشيد اگه شعرم يکم جذاب بود :دی )
---------------------------
فکر نميکردم ذوق ادبي خوبي داشته باشي ، من از اين سبکي که گفتي نقاشيش رو ديده بودم ولي شعرشو نه ... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
كاروان آنست كه آهسته و پيوسته رود
-------------------
خوب اين هنر تو هر زمينه اي رونق داره
دیری است که درگذشته ام و درگذاشته ام همه ی رویاها را.
شهر من منزلگاه اشباح است،
می روند و می ایند و خاکستر به جای می گذارند،
شهر من دل من بود.