نگه کرد و موری در آن غله دید
که سرگشته هر گوشه ای می دوید
ز رحمت بر او شب نیارست خفت
به مأوای خود بازش آورد و گفت
مروت نباشد که این مور ریش
پراگنده گردانم از جای خویش
درون پراگندگان جمع دار
که جمعیتت باشد از روزگار
Printable View
نگه کرد و موری در آن غله دید
که سرگشته هر گوشه ای می دوید
ز رحمت بر او شب نیارست خفت
به مأوای خود بازش آورد و گفت
مروت نباشد که این مور ریش
پراگنده گردانم از جای خویش
درون پراگندگان جمع دار
که جمعیتت باشد از روزگار
راه عشق از روی عقل از بهر آن بس مشکلست
کان نه راه صورت و پایست کان راه دلست
بر بساط عاشقی از روی اخلاص و یقین
چون ببازی جان و تن مقصود آنگه حاصلست
زینهار از روی غفلت این سخن بازی مدان
زان که سر در باختن در عشق اول منزلست
فرق کن در راه معنی کار دل با کار گل
کاین که تو مشغول آنی ای پسر کار گلست
تا عهد تو در بستم،عهد همه بشكستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پيمانها
الا ای آهوی وحشی كجایی؟
مرا با توست چندین آشنایی
دو تنها و دو سرگردان , دو بی كس
دد و دامت كمین , از پیش و از پس
بیا تا حال یكدیگر بدانیم
مراد هم بجوییم ار توانیم
كه می بینم كه این دشت مشوش
چرا گاهی ندارد خرم و خوش
شو تورا به چه من را چه کار داری
-
من ز دست تو کدامین طرف جاری
يادم آيد كه بوسه طلب ميكرد
با خنده هاي دلكش مستانه
يا مي نشست با نگهي بي تاب
در انتظار خوردن صبحانه
فروغ فرخزاد
هنوز از پیش تازیان می دوید
که جو خورده بود از کف مرد وخوید
چو باز آمد از عیش و بازی بجای
مرا دید و گفت ای خداوند رای
نه این ریسمان می برد با منش
که احسان کمندی است در گردنش
شیر را سفت میکنی
در را میبندی
چراغ را خاموش میکنی
پرده را میکشی
مدادت را پرت میکنی پشتِ تخت
تلفن را قطع میکنی
پتو را میکشی رویِ سرت
در تاریکی
یک جفت چشم خیره نگاهت میکنند
در هوای زلف بستت در فریب چشم مستت
ساکن میخانه گردد زاهد صاحب ولایت
تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی
تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی
صد نعره همیآیدم از هر بن مویی
خود در دل سنگین تو نگرفت سر موی