صندلی در جاده منتظر است
آفتاب می آيد و می رود
باران می آيد و می رود
برف می آيد و می رود
اما تو
نه از جاده می آيی
نه از قلب من می روی
Printable View
صندلی در جاده منتظر است
آفتاب می آيد و می رود
باران می آيد و می رود
برف می آيد و می رود
اما تو
نه از جاده می آيی
نه از قلب من می روی
من چشم تو می شوم
من خستگی تو را تاب می آورم
مرا با خود ببر
گريه های شبانه من تمامی ندارد
می بارم در شبانه های بی تو
می بارم در بغض های بی تو
می بارم در اين بارش بی ترانه
گريه نکن
بگذار من گريه کنم
اشک های مرا پايانی نيست .
امروز هم باران نباريد
حوصله کنيد!
می خواهم فقط مضمون گريه های شما را ادامه دهم
با من می آييد؟
ما به خودمان مربوطيم
پشت سرمان حرف است
هوای بد است
حديث است
ما از پی رد پای باد نرفته ايم ،نمی رويم .
ما دوست داريم
علاقه داريم .
می رويم کنج يک جای دور
روياهامان را يواشکی برای هم
شبيه ترانه می خوانيم .
ما زير باران نشسته ايم
طوری که شما فکر می کنيد
ما داريم رو به دريا
گريه می کنيم ....
ديروزم گذشت....نباريدی
طعم اشک را به ياد داری ؟
پاييز نيز خواهد آمد
اما کسي در چشمان تو نخواهد نگريست
زيرا تو نباريدی
تو سرگردانی
جاودانه گريستن سخت است
ديروزم گذشت
هجوم سايه ها
ما روياپردازان رويا ها
سرگردان تا ابد
دلتنگی
اشک دلتنگی
هنگامه باريدن است
فردا باران خواهد آمد ....
اســــــرار ازل را نه تو دانی و نه من!
وین حل معما نه تو خوانی و نه من!
هست از پس پرده گفتگوی من و تو!
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من!
خیام
"پرده" در اینجا به معنی P30WORLD FORUM !
بنگر ز جهان چه طــــرف بر بستم؛ هیچ!
وز حاصل عمــر چیست در دستم؛ هیچ!
شـــــمع طربم ولی چو بنشستم؛ هیچ!
من جام جمم ولی چو بشکستم؛ هیچ!
خیام
من از زبان ِ باران،
غمنامه ی بلند،
بسیار خوانده ام،
تا از زبان ِ صبح
نور ِ امید را به شما ارمغان کنم،
شب ها ی بی ستاره
بیدار مانده ام!
اینک،
-خدا داند- دیری ست ،باشما
من،با همین زبان ِ شما
با همین کلام
هر جا رسیده ام سخن از مهر گفته ام
اوخ،که پاسخی به سزا کم شنفته ام.
من واژه واژه،مثل شما حرف می زنم
من،سال هاست بین شما،با همین زبان
فریاد می کنم:
-این گونه یکدیگر را در خون میفکنید
پرهای ِ یکدیگر را،
این گونه مشکنید!
مشیری
خانه ام آتش گرفته ست
آتشی جانسوز !
هر طرف می سوزد این آتش
پرده ها و فرش ها را
تارشان با پود
من به هر سو می دوم گریان
در لهیب آتش پر دود
و ز میان خنده هایم تلخ و خروش گریه ام ناشاد
از درون خسته سوزان می کنم فریاد! ای فریاد!
خانه ام آتش گرفته ست آتشی بی رحم
همچنان می سوزد این آتش
نقش هایی را که من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و دیوار
در شب رسوای بی ساحل
وای بر من!
سوزد و سوزد غنچه هایی را
که پروردم به دشواری در دهان تار گلدان ها
روزهای سخت بیماری
از فراز بام هاشان شاد
دشمنانم موزیانه خنده های فتحشان بر لب
بر من آتش به جان ناظر
من به هر سو می دوم گریان
از این بیداد می کنم فریاد
ای فریاد! ای فریاد!
وای بر من!
همچنان می سوزد این آتش!
آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
وانچه دارد منزل و ایوان
من به دستان پر از تاول این طرف را می کنم خاموش
وز لهیب آن روم از هوش
زان دگر سو شعله بر خیزد به گِردش دود
تا سحرگاهان که می داند
که بودِ من شوَد نابود!؟
خفته اند این مهربان همسایگانم
شاد در بستر!
صبح از من مانده بر جا
مشتِ خاکستر!
وای!
آیا هیچ سر بر می کنند از خواب!
مهربان همسایگانم از پی امداد؟
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
می کنم فریاد!
ای فریـــــــاد !
فریاد - با صدای شجریان بشنوید!
گفته بودم
می آيد
از ابتدای رفتن تو
آن کس
که می داند
جز با من
تنها می ماند
و می داند
که جايش
در اين خلوت ،پهلوی اين درد
و اين دوستت دارم چقدر خالی است
هیچکس
آب بر زمین نریخت
هیچکس برای ما دعا نکرد
در تمام راه
یک پرنده از وسیع آسمانمان , رد نشد
غنچه ای
در مسیرمان نبود
یا اگر که بود
لب به خنده وا نکرد
در کناره کویر
زیر آسمان صاف و پر ستاره کویر
هیچکس من و تو را صدا نکرد
هیچکس دلش برایمان نسوخت
در تمام راه
یک مسافر از کنارمان گذر نکرد
آه , هیچکس
اینچنین غریب
مثل ما سفر نکرد