در سکوت سینه ام دستی
دانه اندوه میکارد
مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجام چنین دیدی
در دلم باریدی ... ای افسوس
بر سر گورم نباریدی
فروغ فرخزاد
Printable View
در سکوت سینه ام دستی
دانه اندوه میکارد
مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجام چنین دیدی
در دلم باریدی ... ای افسوس
بر سر گورم نباریدی
فروغ فرخزاد
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
در ما تب تند بوسه ميسوخت
ما تشنه خون شور بوديم
در زورق آبهاي لرزان
بازيچه عطر و نور بوديم
مي زد ‚ مي زد درون دريا
از دلهره فرو كشيدن
امواج ‚ امواج نا شكيبا
در طغيان بهم رسيدن
دختر به نظرم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چکنم حرف دگر یاد نداد استادم
خواستی محمد؟ [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نقل قول:
دختر به نظرم
من تو را به کسي هديه مي دهم که از من عاشق تر باشد و از من براي تو مهربان تر.
من تو را به کسي هديه مي دهم که صداي تو را از دور، در خشم، در مهرباني، در دلتنگي، در خستگي، در هزار همهمه ي دنيا، يکه و تنها بشناسد.
من تو را به کسي هديه مي دهم که راز معصوميت گل مريم و تمام سخاوت هاي عاشقانه اين دل معصوم دريايي را بداند؛ و ترنم دلپذير هر آهنگ، هر نجواي کوچک، برايش يک خاطره باشد.
او بايد از نگاه سبز تو تشخيص بدهد که امروز هواي دلت آفتابي است؛ يا آن دلي که من برايش مي ميرم، سرد و باراني است.
اي.... ،اي بهانه ي زنده بودنم؛ من تو را به کسي هديه مي دهم که قلبش بعد از هزار بار ديدن تو، باز هم به ديوانگي و بي پروايي اولين نگاه من بتپد. همان طور عاشق، همان طور مبهوت و مبهم...
تو را با دنيايي حسرت به او خواهم بخشيد؛
ولي آيا او از من عاشق تر و از من براي تو مهربان تر است؟آيا او بيشتر از من براي تو گريسته است؟؟ نه... هرگز...هرگز
ولي، تو در عين ناباوري، او را برگزيدي...
مي دانم... من دير رسيدم...خيلي دير...خيلي...
يك بار ديگر بگذار بي ادعا اقرار كنم كه هر روز دلم برايت تنگ مي شود. روزهايي که تو را نمي بينم، به آرزوهاي خفته ام مي انديشم، به فاصله بين من و تو،...
هر روز به خود مي گويم کاش شيشه عمر غرورم را شکسته بودم
کاش به تو مي گفتم که عاشقانه دوستت دارم تا ابد...
فرانک ضایعمون کردی رفت(داداش ممد ضایع شد!!)
از همین جا شدیدن اعلام میکنم.این پسره.به خدا پسره
تالار آشوب تهي ماند
با سفرهي چيل و
کرسيي باژگون و
سکّوب خاموش ِ نوازندهگان
و چکاوکي مُرده
بر فرش سرد آجُرش
آخه این کجاش شباهت به پسر میده؟
کلاش؟ کیفش؟ مانتوش؟:دی
شبي زيبا و ناخوانده دراوج غربتي مبهم
طنين آرزوهامان ،به دلها مي رسد روزي
ومي دانم كه در پشت همين شبهاي پاييزي
دوباره نقش لبخندي به لبها مي رسد روزي
سكوت مانده بر لبها ،به فريادي اهورايي
به اوج قله ي سبز صداها مي رسد روزي
دیروز هم بهت گفتم.هوا سرده پالتو تنشه!!!سلمونی هم گرونه نمیره اصلاح
ارب از آیین صواب خودم
هم تو بیاموز جواب خودم
بو که ز نزدهت گه درالسلام
بوی علیکی رسد و السلام
انگار کلاه داره که؟
کیفش چی؟:دی
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه ی خویش
می برم تا که در ان نقطه ی دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه ی عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
هیچ صورتگر بصد سال از بدایع وزنگار
آن نداند کرد و نتواند که یک باران کند