دوشنبه از خودمان است
بنشین و بلند بلند سکوت حرف های مرا گوش کن
هر کس به دیدنم آمد مریم و ریواس دستش بود
تو اما با خودت کمی از حروف باران بیاور
حرف هایم تشنه اند
Printable View
دوشنبه از خودمان است
بنشین و بلند بلند سکوت حرف های مرا گوش کن
هر کس به دیدنم آمد مریم و ریواس دستش بود
تو اما با خودت کمی از حروف باران بیاور
حرف هایم تشنه اند
دنیا پر از آینه است
نگو حواست نیست
نگو خودت را نگاه میکنی،
یا موهای سفیدت مثلاً را میشماری!
نه اشکی، نه لبخندی
نه پیر میشوم، نه جوانتر
میبینی؟
آنجا ایستادهام
و تو...
گریه نکن!
این تنها آینه است
شانههای من حالا خیلی دورند
خیلی تنهاتر
قوی شدهاند
بیرحم اما نه
شاید چون
دنیا پر از آینه است
تکرار می کنیم ترانه های غربت و دل تنگی را،
چنان که مادران دل تسلیم سرنوشت
لالایی های آمیخته به غم تنهایی خود را
در سرگیجه ی گهواره های خستگی می تنند.
در این جهان رفت و آمدهای آشوب،
کودکی است بیدار که آوارگی را
چون خوابی پر هول و تکان از کابوس هر شب
چشم بسته می پاید.
در ما به ناز مینگرد دلربای ما
بیگانهوار میگذرد آشنای ما
بیجرم دوست پای ز ما درکشیده باز
تا خود چه گفت دشمن ما در قفای ما
با هیچکس شکایت جورش نمیکنم
ترسم به گفتگو کشد این ماجرای ما
ما دل به درد هجر ضروری نهادهایم
زیرا که فارغست طبیب از دوای ما
بگذار صادقانه بگویم که خسته ام
بیزارم از تمام رفیقان نارفیق
اینها چقدر فاصله دارن تا...
من را به ابتضال نبودن نبودن کشانده اند
روح مرا به مسند پوچی نشانده اند
تا این برادران ریا کار زنده اند
در حضرت پادشاه دوران ماییم
در دایرهی وجود سلطان ماییم
منظور خلایقست این سینهی ما
پس جام جهان نمای خلقان ماییم
چطوری محمد؟
من
دلم تنگ میشود
برای کلامت
برای راه گشایی هایت
برای مهربانی ات
برای سر به سر گذاشتن هایت
حتی برای شوخی هایت که کفر آدمی را در می آورد
برای اشتیاق کلمات وقتی که از خانه میگویی
برای آنهمه احساس پاکت هنگامی که از بچه ها میگویی
برای صبوری ات که زخم دلم را التیام میبخشد
آری ، دلم تنگ میشود
دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد ....
قربانت.الحمد الله هنوز نفسی بالا میاد
دوست دارم خموش تو باشم
در غيبتي كه دور مي شنوي
صدايم را
اما به لمس ات در نمي آيم ...
چشمانت در پرواز,
و مهربوسه اي بر لبانت
اشباح از روح مني
درتكاملش صعود مي كني
شكلي ديگر مي گيري
مثل يك پروانه ي رويايي,
يك كلمه سودايي ...
دوست دارم خموش تو باشم
هرچند
سوگواريت, آن دور, به پروانه
ناله ي كبوتري بخشد ...
مرا مي شنوي
صدايم نزديك ات نيست ...
(( تا شقايق هست زندگي بايد كرد ))
خبري از دل پر درد گل ياس نداشت
بايد اينجور نوشت
هر گلي هم باشي
چه شقايق چه گل پيچك و ياس زندگي اجبارست
تا لعل تو دلفروز خواهد بودن
کارم همه آه و سوز خواهد بودن
گفتی که بخانهی تو آیم روزی
آن روز کدام روز خواهد بودن