آن روز با تو بودم
امروز بی تو ام
آن روز که با تو بودم
بی تو بودم
امروز که بی تو ام
با توام
Printable View
آن روز با تو بودم
امروز بی تو ام
آن روز که با تو بودم
بی تو بودم
امروز که بی تو ام
با توام
من، هِی فکر می کنم..
که اگر/
آن اتفاق،
آنگونه،
نیفتاده بود -
شاید حالا،
راه بازگشتی بود..
وقتی همه چیز خراب می شود/
دیگر راهی،باقی نمی ماند!
و آدم مجبور می شود..
بدون هیچ دلخوشی،
و امید/
امروزش را به دست گذشته بسپارد..
و این یعنی، زندگی در لجن!
سخت است..
سخت.
اما/
دیگر، کاری نمانده برای بازسازی دیروز،
فردا هم، روزی، خواهد آمد..
همه چیز در شرف اتفاقی عجیب به پیش می رود..
و حالا،
من/
دیگر آن من نیستم.
خودم را به دست زمان می سپارم،
با علم بر این که،
می دانم/
هیچ تغییری حاصل نخواهد شد..
هرگز..
هرگز..
هرگز..
1
شده مرگ از پشت شانههات
زل زده باشد به پرندهای كه نفسهاش
چنگ زده انگشتان مايوس تو را؟
پرنده من بودم
كه پرواز
روِی دلم باد كرده بود
مرگ برنده شد
پريدم
2
ديوارها با نفسهای تو تنگ میشدند
مرگ چشمهای تو را خسته كرده بود؟
يا من صداي خودم را گم
كه هيچ اسمي تو را بيدار نميكرد؟
از فردا
تو با گلویِ گل گرفتهیِ من حرف ميزني و من
منتظرم
كسي برايم دانه بياورد
دردهای آدمها به همدیگر مربوطند.
خداوند ما آدم ها را مامور عذاب دادن همدیگر قرار داده.
برای مجازات گناهانی که با کمک هم انجام می دهیم...
و می دادیم ...
دارم تصور می کنم،..
وقتی را که،
می روی!
وقتی را که
هیچ کدام، از این تکنولوژی ها و پیشرفت های بشر،
به درد من
نمی خورد،...
دارم تصور می کنم،..
وقتی را که،
دیگر،
تمام حرفهایت،
رنگ بی اعتمادی بگیرد،
رنگِ حسی کاذب،..
و توهمی عجیب را!
تو خوشحالی،
تو این راهی که من می روم را،
خیلی پیش تر،
رفته ای..
و حالا،
حق هم داری..
که به من،
و تصوراتم،
پوزخند بزنی!!
امروزها در خودم گُم می شوم ...
من گُم می شوم ...
خودم هم دیگر خودم را نمی فهمم ...
انتظاری هم نمیرود که کسی مرا بفهمد ...
میدانی ؟
باور کن من هر چقدر خواستم که خودم را بسازم ...
نشد .
باور کن نشد!
هیچیم
هیچیم و چیزی کم
ما نیستیم از اهل این عالم که می بینید
وز اهل عالم های دیگر هم
یعنی چه پس؟اهل کجا هستیم؟
از عالم هیچ و چیزی کم.
اخوان
به مرگ کیست بگوید؛
که :
ـ زرد جامه ی ترس است ،
سرخ خلعت خون .
سپید رنگ فریب است ای کفن دزدان.
به مرگ کیست بگوید:
ـ چهار تاول چرکین ،
بدوز بر کفن ات .
و شاد باش و خوش بخرام ،
به گرد گورستان.
غریب نیست ،
اگر که میخک سرخی ز سنگ گوری رست،
که قلب خونینی است .
نه ، اعتماد نکن .
که اعتماد عبث ……
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل،
از همان روزی که فرزندان آدم
زهرِ تلخِ دشمنی در خونشان جوشید؛
آدمیِت مرد!
گرچه آدم زنده بود.
مشیری
جوانی
برای من یک شب بلند بود
در جمع قماربازان
سرگرم بازی شدم
تو از من جلو زدی
دنیا از من جلو زد
حالا من مانده ام
مثل آخرین سرباز گروهان
خسته و کوفته می آیم
می خواهم به جایی برسم اما نمی رسم