همراه من
در نیمه های راه فرو ریخت
در کوچه های خاطره گم شد
در جاده های فاصله جا ماند
همراه من
همراه من نماند
همراه من
همراه من نبود
حالا هر روز با شماره همراهت
که در دسترس نیست…
حق با تو بود…
کوچه به بن بست می رسید…
Printable View
همراه من
در نیمه های راه فرو ریخت
در کوچه های خاطره گم شد
در جاده های فاصله جا ماند
همراه من
همراه من نماند
همراه من
همراه من نبود
حالا هر روز با شماره همراهت
که در دسترس نیست…
حق با تو بود…
کوچه به بن بست می رسید…
هیچ کس نخواهد دانست
که روی سخن من
با که بوده است
با خداوند خویش
که چون زنی زیباست
یا با زنی زیبا
که خداوندگار
زندگی من بوده…
است
گرگ
شنگول را خورده است
گرگ
منگول را تکه تکه می کند...
بلند شو پسرم !
این قصه برای نخوابیدن است
سرباز
با پوتین های واکس خورده
و چهره ای کودکانه
برای محبوب اش
گوشواره می خرد
و به پیرمرد گدا
از سرشفقت
لبخند می زند.
گلوی آدم را
باید
گاهی
بتراشند
تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود.
دلتنگی هایی که جایشان نه در دل
که در گلوی آدم است.
دلتنگی هایی که می توانند آدم را خفه کنند.
هی باد
از خاموشی ی من بیا
فریاد زنان
به کبودی ی خود
و مرا
شهر به شهر برگو
که به اتاقم
کاشی کاشی
شکسته ام
محمدرضا اصلانی
هميشه مي خواستم بي علامت سوال برايت بنويسم
اما اضطراب تپش هاي ترانه كه مهلت نمي دهد
ديگر برو عزيز من!
دل نگران همنباش
من هم پيش از پريدن پروانه ها نخواهم مرد
قول مي دهمفردا
كنارهمين دفتر خيس منتظرت باشم
در هر ساعت از سكوت ترانه كهبيايي
مرا خواهي ديد
قول مي دهم
امشببراي تو مي نويسمساعتهایی راکه با هم به تماشاي اشكهايمرغ عشق تنها مي نشستيم
برايتو كه نيستي
حتي در لحظه هايم حضور نداري
فقط هميشه در ذهنم آرامآرام پرسه مي زني
هنوز از ياد نبرده ام
هميشه مي ترسيدم تنها شوم
مثل همان مرغ عشقتنها
و تو رفتي و من تنها شدم
و حالا كسي حتي اشكهاي مرا به تماشا نمي نشيند
تو نگاهت را از مندريغ كردي
همان برايم بس بود كه زنده بمانم
چیزی به مجنون شدنم
نمانده است
هر روز در هر سوی خانه
میبینمت که میخندی...
به نام خدایی که مارافرید \-----/ به لطف رحمتش جان آفرید