-
دلم برایش تنگ میشود
دلم برای تنها همدم شبهای تاریکم تنگ میشود
تنهایی را خیلی دوست میدارم
هرچند گاهی از او میترسم
اما میدانم که تنها در لحظات تنهایی ست
که همه چیز ، به خود واقعی بر میگردند
تنهایی خیلی مهربان است
وقتی تنهایی بیش از همیشه میتوانی خودت باشی
رویاهای شیرینی را به تصویر بکشی
و از خوشی آرزوی مرگ کنی !
اره دیگه.میگن سختی مرد رو میسازه
-
یک بستهی پستیام
آدرس فرستنده و گیرندهام پاک شدهاست
از این سو به آن سو
مردم کمی نگاهم میکنند
شانه بالا میاندازند
سپاس گزاری میکنم
آهسته برمیگردم
مادر همیشه میگوید
هنگام تولد
روی پیشانیی من نوشته بود :
با احتیاط !
شکستنیست
بهش نمیاد مرد باشه:دی
-
تا چند ؟
دیگر بس است
تا چند صحبت از نا امیدی ؟
تا چند ترس از سیاهی ؟
تا چند بیدار نشستن از ترس کابوس هاس شبانه ؟
تا چند نگران مرگ پروانه ها بودن ؟
پاروها را رها باید کرد
و بی هراس طوفان خشمگین ؛ هم آواز موج ها باید شد
دیگر نمیهراسم
از هیچ چیز نمیهراسم
چرا که میدانم آنجا که دست انسانی از نوازش زخمی عاجز است
لطافت دستی آسمانی ، تو را به اوج آرامش میرساند
بیاد باور کرد
خود را
و خدا را
و این است همه آنچه باید بر او تکیه کرد ...
خدایا ؛ کمکم کن
-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نترسید از او
یک دیپلودوکوس است
سارا کشیده برایم
برگ درخت میخورد فقط
داده برای خودم
میشود با او پارک رفت
خیابان رفت
یا هر جا
خیلی گنده است
همه به شما احترام میگذارند
باورتان نمیشود
حتا سلام میکنند
-
در ببنديد و بگوييد كه من
جز از او همه كس بگسستم
كس اگر گفت چرا ؟ باكم نيست
فاش گوييد كه عاشق هستم
قاصدي آمد اگر از ره دور
زود پرسيد كه پيغام از كيست
گر از او نيست بگوييد آن زن
دير گاهيست در اين منزل نيست
-
تو به من میگویی
« دستی که زخم میزند ناپیداست
زخم اما مانند طلوع آینه در صبح است
شاید تن به تیغ دوست سپردن راهی به سوی اوست
دستی دیگر
دوستی دیگر
و زخمی دیگر ... »
سلام
-
رهایم کن
تو میترسی
تو از نتهای بازیگوش
تو از فاصلهی گیج سطرها
تو از فاصلهی خالی
تو از هیچ
از پریدن بیهوا
تو میترسی
تو از شعر میترسی
تو نثری
یک نثر
با نقطهها و ویرگولهای محکوم و بهموقع
ویرایش شده
رهایم کن
برو زیر چاپ
با تیراژ بالا
-
اگر سکوت ِ این گستره ی بی ستاره مجالی دهد،
می خواهم بگویم : سلام!
اگر دلواپسی ِ آن همه ترانه ی بی تعبیر مهلتی دهد،
می خواهم از بی پناهی ِ پروانه ها برایت بگویم!
از کوچه های بی چراغ!
از این حصار ِ هر ور ِ دیوار!
از این ترانه ی تار...
سلام
-
رو بروی نامتناهی عبورها
لب به لب میشوم
چشم در چشمت میگذارم
تمام مراتب خود
با
تمام مراتب وجود
من امشب هم مرکزترینم
سلام:
امروز چرا روز غمگینی بود اونوقت؟
-
میدونم که راه تو از من جداست
میدونم که چشم تو خونه خرابم میکنه
ذره ذره قطره قطره میدونم میکشه آبم میکنه
تو بهار و نورسی
تو رو میخواد هرکسی
ولی من رو به زوالم
جون نداره پر و بالم
تو سراپا خواهشی
تشنه نوازشی
شادی و شیرین و ناز
بی قرار و پر نیاز
ولی من مرده غم
گوشه گیر و سر به زیر
دل من خسته عشق
از محبت سیر سیر
=-=-=-=-=-=
کسی چه میداند جلال