[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
Printable View
من ندانستم از اول که تو بیمهرو وفائی
عهدنابستن از ان به که ببندیو نپائی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به بستم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرائی
سعدی ان نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که در بند تو خوشتر که رهائی
یاد تو
زیر پوست تنم
جوانه می زند
و خاطرت مرا
سر سبز می کند
چنان بی تاب می شوم
که دلم
برای لحظه ای دیدار
بی صبر و بی قرار
روزی تو خواهی امد در زیر چتر باران
تا از دلم بشوئی غمهای روزگاران
روزی تو خواهی امد از سوی مهربانی
اما زمن نبینی دیگر بجا نشانی
یقین دارم که باید با تو باشم
تمام عمر را در هاله نور
تو مهتابی ، تو ماهی ، آسمانی
نباید از تو باشم لحظه ای دور
رهايم کردي و رهايت نکردم!
گفتم حرف ِ دل يکي ستّ
هفتصدمين پادشاه راهم اگر به خواب ببيني،
کنار ِ کوچه ي بغض و بيداري
منتظرت خواهم ماند!
چشمهايم را بر پوزخند ِ اين آن بستم
و چهره ي تو را ديدم!
گوشهايم را بر زخم زبان اين آن بستم
و صداي تو را شنيدم!
دلم روشن بود که يک روز،
از زواياي گريه هايم ظهور مي کني!
حالا هم،
از ديدن ِ اين دو سه موي سفيد آينه تعجب نمي کنم!
قفط کمي نگران مي شوم!
مي ترسم روزي در آينه،
تنها دو سه موي سياه منتظرم باشند
و تو از غربت ِ بغض و بوسه برنگشته باشي!
تنها از همين مي ترسم!?
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
مائیم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
برای اینکه قاطی نشه من بعد ازmagmagf جواب میدم
منم با خودم مشاعره می کنم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نقل قول:
برای اینکه قاطی نشه من بعد ازmagmagf جواب میدم
دوست من قهر نکن شما بعد از من بگو
:ohno:
یوسفم گر نزند برسر بالینم سر
همچو یعقوب دل اشفته مویش باشم
مرحبا طاير فرخ پی فرخنده پيام
خير مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام
يا رب اين قافله را لطف ازل بدرقه باد
که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مراگوئی که چونی چونم ای دوست
جگر پردرد و دل پر خونم ای دوست
حدیث عاشقی بر ما روا کن
تو لیلی شو که من مجنونم ای دوست
تازه فهمیده ام که سید خندان هم،
بارها در خفا گریه کرده بود!
تازه غربت صدای فروغ را حس کرده ام!
تازه دوزاری ِ کج و کوله آرزوهایم را
به خورد تلفن ترانه داده ام!
من چه دارم كه برم در بر آن غير از اشك ؟
وين چه دارد كه نهد بر دل من غير از داغ ؟
غلام مردم چشمم كه با سياه دلي
هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم
به هر نظر بت ما جلوه مي كند ليكن
كس اين كرشمه نبيند كه من همي نگرم
به خاك حافظ اگر يار بگذرد چون باد
ز شوق دردل آن تنگنا كفن بدرم
مي شدم پروانه خوابم مي پريد
خوابهايم اتفاقي ساده بود
زندگي دستي پر از پوچي نبود
بازي ما جفت و طاقي ساده بود
قهر مي كردم به شوق آشتي
عشقهايم اشتياقي ساده بود
ساده بودن عادتي مشكل نبود
سختي نان بود و باقي ساده بود
-------------
مای گاد!دیانلا...حاله شما خانوم؟ [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دیگه فرصتی نمونده
نازنین !نازت رو کم کن
دارم از صدا میفتم
کمکم کن ! کمکم کن
یک ترانه پا به پا باش
این صدای آخرینه
بی تو رو به انقراضم
حرف آخرم همینه
هر ذره که در خاک زمینی بوده ست
پیش از من و تو تاج و نگینی بوده ست
گرد از رخ نازنین به آزرم فشان
کان هم رخ خوب نازنینی بوده ست
تا بو كه يابم آگهي از سايه ي سرو سهي
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوشخرامي مي زنم
هر چند كان آرام دل دانم نبخشد كام دل
نقش خيالي مي كشم فال دوامي مي زنم
دانم سر آرد غصه را رنگين برارد قصه را
اين آه خون افشان كه من هر صبح و شامي ميزنم
با آن كه از وي غايبم وز مي چو حافظ تايبم
در مجلس روحانيان گهگاه جامي ميزنم
=================
سلام مونيكا جان خوب هستين شما؟ :)نقل قول:
ميشه يكي بگه كجا خوش امد ميگن به ادم:blink:
سلام دوست عزیز برو [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نقل قول:
--------
می شناسمت
چشم های تو
میزبانِ آفتابِ صبحِ سبزِ باغ هاست.
می شناسمت
واژه های تو ،
کلید قفل های ماست.
می شناسمت
آفریدگار و یار روشنی
دست های تو
پلی به رویتِ خداست.
تو دربه در بستن بند كفش و
گشودن راه و
خواب پياده
پياده ام كرده اي
ورنه من كي اهل اين همه دنگ و فنگ بي دين زندگي بوده ام
مرا همان مهر خالص و خواب اندكم بس بود
يك جرعه ... يكي شبنم نشئه از عطر ني
تا ابدالآباد براي قناري بخوانم و
خواب زن ببينم و
زندگي كنم
من از اين بيشتر
هزاره هاي بسياري
همزاد حضرت سليمان و
اولاد ملائك بوده ام
ملخ به خوابت ببيند گندم دانا
كه همين تو از بلهت آدمي
باز در به در بستن بند كفش و
گشودن راه و
خواب پياده
پياده ام كردي
یک شب ، به کنج میکده با خاطری حزین
اندوه ، همزبانم و ، آلام همنشین
شب های سرد آخر پاییز و از برون
باران و باد و غرش طوفان سهمگین
باد مهیب نعره زد و شیشه ها شکست
باران ز سقف ریخت گل و لای بر زمین
کردم هزار لعنت ، بر خشم و قهر آن
گفتم هزار نفرین ، بر راه و رسم این
ناگاه دلربای من ، از ره فرا رسید
گویی رسید در دل اسفند ، فرودین
آشفته موی و جامه گل آلود و خشمناک
از جور باد و باران ، آن نازنین ،
آمد کنار آتش و تن را برهنه کرد:
چون خرمن شکوفه و چون بار یاسمین
از شیشۀ شکسته ، در این لحظه باد سخت
بر روی شمع لرزان ، افشاند آستین ،
کردم هزار بار ، به باران دعای خیر
گفتم هزار مرتبه ، بر باد آفرین!
نکته ناسنجیده گفتم دلبرا معذور دار
عشوه ای فرمای تا من طبع را موزون کنم
ما ز بالا ییم و بالا می رویم
ما ز دریاییم و در یا می رویم
ما از آنجا و از اینجا نیستیم
ما ز بیجاییم و بیجا می رویم
من مادر ِ ابرهای ناخوشم
که از بس نوشته ام باران
دستکش هایم سُرفه می کنند.
مثل ِ عطری مداوم مرا
در رکاب آستینت بگذار
با تو روزی به ستاره ای می رویم
که بر ماسه های ساحل می خوابید
آنجا من، اسم ِ تُرا
در دهانم میگذارم
و لال می شوم...
مرغی دیدم نشسته بر بارۀ توس
در پیش نهاده کلۀ کیکاوس
با کله همی گفت که افسوس افسوس
کو بانگ جرسها و کجا نالۀ کوس
ساده و بي سايه
در ويرانه ي دل نشسته ام
چشم براه
و منتظرم
كه اشكي بيايد
باراني ببارد
تا كالبدم را
از فريب عشق بشويد
لا اقل تو مرا بيادت هست
من امير اقليم عشق بودم
ماه تابید و چو دید آن همه خاموش مرا
نرم باز آمد و بگرفت در آغوش مرا
گفت: -" خاموش درین جا چه نشستی؟ " گفتم :
- بوی " محبوبۀ شب* " می برد از هوش مرا !
بوی محبوبۀ شب ، بوی جنون پرور عشق
وه ، چه جادوست که از هوش برد بوش مرا
بوی محبوبۀ شب ، نغمۀ چنگی ست لطیف
که ز افلاک کند زمزمه در گوش مرا
بوی محبوبۀ شب همچو شرابی گیراست
مست و شیدا کند این جام پر از نوش مرا
بوی محبوبۀ شب جلوۀ جادویی اوست
آن که کرده ست به یکباره فراموش مرا
* محبوبۀ شب نام گلی است که شب ها عطری بسیار قوی و سنگین و جادویی می پراکند.
از دیده خون دل همه بر روی ما رود
بر روی ما ز دیده چگوییم چها رود
ما درون سینه هوائی نهفته ایم
بر باد اگر رود دل ما ,زان هوا رود
در پشت شیشه های اتاق تو
آنشب نگاه سرد سیاهی داشت
دالان دیدگان تو در ظلمت
گوئی به عمق روح تو راهی داشت
...
تو می نوشتی روی شیشه
آن نامه های سرخ تبدار!
من می نوشتم پاسخت را
اما فقط بر روی دیوار!
گل می نشاندی روی شیشه
من شعر می خواندم برایت
آهسته می خواندی مرا باز
من گریه می کردم برایت
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و داد خواه
کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود
دشمنیا مصیبته
سقوط ما مصیبته
مرگ صدا مصیبته
مصیبته حقیقته
حقیقته حقیقته
تقصیر این قصه ها بود
تقصیر این دشمنا بود
اونا اگه شب نبودن
سپیده امروز با ما بود
دلم اينجا تنگ است، دلم اينجا سرد است
فصلها بي معني، آسمان بي رنگ است
سرد سرد است اينجا، باز کن پنجره را
باز کن چشمت را، گرم کن جان مرا
اي هميشه آبي اي هميشه دريا
اي تمام خورشيد اي هميشه گرما
ازم نخواه با تو بمونــــم
تو هيچي از من نمي دونـــي
اگه بگم راز دلم رو
تو هم كنارم نمي مونـــي
تو هم كنارم نمي مونــي...
(از آلبوم ماندگار با صداي زنده ياد ناصر عبداللهي...)
يكي ناني مي دهد يكي آتش سيگاري
يكي استخواني و ديگری لقمه ي زهرآگيني
و شلاق
كه بيرق در اهتزاز اين جشن بي امان است
تا بياموزم خويگري را
و رقصي را
كه طبيعتم نياموخته بود اين گونه
چه مي كنم اين جا در اين گذرگاه ديوانه
كنار برادران ديروزم
هم زنجيران امروز
و شلاق زنان هميشه ام ؟
ما تکیه داده نرم به بازوی یکدیگر
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود
سرهایمان چو شاخه سنگین ز بار و برگ
خامش ، بر آستانه محراب عشق بود
در لحظهی تحویل و دگر گشتن سال
با سبزه و تُنگِ ماهی و آبِ زلال
بر بوی گلی که بشکفد از تو مرا
مانند نسیم، می پَرَم، بی پرو بال