در هواي دوستداران دشمن خويشم رهي
در همه عالم نخواهي يافت مانند مرا
Printable View
در هواي دوستداران دشمن خويشم رهي
در همه عالم نخواهي يافت مانند مرا
اگر بی نام و ناموسم فراغم بیشتر باشد
وگر بی خانمانم، گوشه ی ویرانه ای کمتر
از آن سیمرغ را در قاف قربت آشیان دادند
که شد زین دامگه مشغول آب و دانه ای کمتر
نکو بزمی ست عالم، لیک ساقی جام غم دارد
خوش آن مهمان که خورد از دست او پیمانه ای کمتر
روز شيدايي دلم رقصد كه سامان زنده باد
شام تنهايي به خود گويم سها يادش به خير
آن زمانها كز گل ديدار فرزندان خويش
داشتم گلخانه در باغ صبا يادش به خير
خدا خواهش ميكنم مرا بِبَر
خدا مرا به دوردست
روي بالهاي فرشتگان ببر
خواهش ميكنم
جائي كه عشق با مرگ در جدال نيست،
تا اين عشقِ پاك، تسليم نشود؛
جائي كه هميشه گُلهاي سرخ شكفته ميشود،
مانند ياقوتهايي كه آنها را پوشانيده باشد؛
جايي كه ماه جرقه زند و بگريد
براي پيوستن به عاشقان ...
ميخواهم به آن
سرزمينِ دور بروم، جائي كه پسرانِ نوجوان
در حال دويدن، براي عشق رنج ميكشند؛
جايي كه دخترانِ نوجوان
در عصرهايي كه جشن است
ميان پنجرههاي پُر از گُل نشستهاند
و پنهاني ميگريند، با اندوهي آسماني ...
بوسف عمر من بيا
تنگدلم براي تو
رنج فراق مي كشد
خون به دل پدر مكن
هر چه كه ناله مي كنم
گوش به من نميكني
يا كه مرا ز دل ببر
يا ز برم سفر مكن
نصاب حسن در حد کمال است
زکاتم ده که مسکین و فقیرم
چو طفلان تا کی ای زاهد فریبی
به سیب بوستان و شهد و شیرم
چنان پر شد فضای سینه از دوست
که فکر خویش گم شد از ضمیرم
من كه ز پا نشسته ام
مرغك پر شكسته ام
زود بيا كه خسته ام
زين همه خسته تر مكن
نکو بزمی ست عالم، لیک ساقی جام غم دارد
خوش آن مهمان که خورد از دست او پیمانه ای کمتر
کسی عاشق شود کز آتش سوزان نپرهیزد
به راه عشق نتوان بودن از پروانه ای کمتر
چه غم در باغ گر باد خزانی بی پناهم کرد
که مشتی خار وخس، یعنی پریشان لانه ای، کمتر
روز جدايي ات مرا يك نگه تو ميكشد
وقت وداع كردنت
بر رخ من نظر مكن
ديده به در نهاده ام
تا شنوم صداي تو
حلقه به در بزن مرا
عاشق در به در مكن
ناله ای کن عاشقانه درد محرومی بگو
پارسی گو ساعتی و ساعتی رومی بگو
خواه رومی خواه تازی من نخواهم غیر تو
از جمال و از کمال و لطف مخدومی بگو
هم بسوزی هم بسازی هم بتابی در جهان
آفتابی ماهتابی آتشی مومی بگو
گر کسی گوید که آتش سرد شد باور مکن
تو چه دودی و چه عودی حی قیومی بگو
ای دل پران من تا کی از این ویران تن
گر تو بازی برپر آن جا ور تو خود بومی بگو