-
نجوا كنان
حكيم مي انديشد
بر دفتري چنان
جنگيده ام بسي
نه به شمشير
با قلم
هر واژه اي براده جان بود
جان سوده ام به كار
گفتم هر آنچه بود با خرد روز سازگار
بدرود تلخ من
با تهمتن به چاه
پايان يكه خواهي و پيروز پروري
بدرود با هزاره افسانه وار بود
پايان ناگزير
سرآغاز
بر دفتر گشوده اين روزگار بود
-
دلی یا دلبری یا جان و یا جانان نمی دانم
همه هستی تویی فی الجمله این وآن نمی دانم
به جز تو در همه عالم دگر دلبر نمی بینم
به جز تو در همه گیتی دگر جانان نمی دانم
یکی دل داشتم پر خون،شد آنهم از کفم بیرون
کجا افتاد آن مجنون،در این دوران نمی دانم
-
مضاعف می شوی در یادم
و گم می شود
تفاوت تصویر و اصل
دیگر چه فرق می کند
کدام نامهربان تر است
تو
که یگانه شده ای با یادت
یا من
که مهربان به یادت نمی آورم
-
من آن مرغم که هر شام و سحرگاه
ز بام عرش میآید صفیرم
چو حافظ گنج او در سینه دارم
اگر چه مدعی بیند حقیرم
-
مي پرد خواب ز چشم همه كس تا دل شب
هر كجا قصه ي زلفت به ميان مي آيد
به دعا ميطلبم صبح درخشان تو را
هر سحرگاه كه گلبانگ اذان مي آيد
-
در کوره راه زندگیم جای پای تست
پایی که بی گمان نتوانم بدو رسید
پایی که نقش هر قدمش نقش آرزوست
کی می توانم اینکه به هر آرزو رسید
افسوس ! ای که عشق من از خاطرت گریخت
چون شد که یک نظر نفکندی به سوی من
-
نابرده رنج گنج میسر نمی شود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
-
در این غوغا که کس کس را نپرسد
من از پیر مغان منت پذیرم
خوشا آن دم کز استغنای مستی
فراغت باشد از شاه و وزیرم
-
ماه خنديد و به موج آب گفت
موج دريا جانب پارو شتافت
راز ما گفت و به ديگر سو شتافت
قصه را پارو به قايق باز گفت
داستان دلكشي ز آن راز گفت
-
خواهم که بر زلفت ، زلفت ، زلفت
هر دم زنم شانه ، هر دم زنم شانه
ترسم پریشان کند بسی حال هرکسی
چشم نرگست مستانه مستانه ، مستانه مستانه
خواهم بر ابرویت ، رویت ، رویت
هر دم کشم وسمه ، هر دم کشم وسمه
ترسم که مجنون کند بسی مثل من کسی
چشم نرگست دیوانه دیوانه ، دیوانه دیوانه
یه شب بیا منزل ما
حل کن دو صد مشکل ما
ای دلبر خوشگل ما
دردت به جان ما شد
روح و روان ما شد