من چه كنم
تو پرواز ميكني و من پايم به زمين بسته است
اي پرنده
دست خدا به همراهت
اما نمي داني
كه بي تو به جاي خون
اشك در رگهايم جاريست
از خود تهي شده ام
نمي دانم تا بازگردي
مرا خواهي ديد
Printable View
من چه كنم
تو پرواز ميكني و من پايم به زمين بسته است
اي پرنده
دست خدا به همراهت
اما نمي داني
كه بي تو به جاي خون
اشك در رگهايم جاريست
از خود تهي شده ام
نمي دانم تا بازگردي
مرا خواهي ديد
دیدم صنمی سرو قدی ، روی چو ماهی
الهی تو گواهی خدایا تو پناهی
افکنده به رخسار چو مه زلف سیاهی
الهی تو گواهی خدایا توپناهی ...
يار رفت و عمر رفت و جمع ما پاشيده شد
راستي خوش عشرتي بود اي خدا يادش به خير
مي رسد روزي كه از من هم نماند غير ياد
آن زمان بر تربتم گويي كه ها يادش به خير
آقا جلال آواترو هم که عوض کردی
روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست
بازآ که روی در قدمانت بگستریم
ما را سریست با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم
من كه ز پا نشسته ام
مرغك پر شكسته ام
زود بيا كه خسته ام
زين همه خسته تر مكن
نی طاقت آن تا ز غمت صبر توان کرد
نی فرصت آن تا نفسی با تو برآرم
تا شام درآید، ز غمت، زار بگریم
باشد که به گوش تو رسد نالهی زارم
کم کن تو جفا بر دل مسکین عراقی
ورنه، به خدا، دست به فریاد برآرم
من جوان بودم ميان كودكان گرمخوي
روزگار الفت و عهد وفا يادش به خير
شب كه از ره مي رسيدم خانه شور انگيز بود
اي خدا آن گير و دار بچه ها يادش به خير
رفتي و تنها ماند پيشم لشكر اندوه
جز اشك و خون دل نمانده در سپاه من
وا مي شود هر شب در و بيدار ميآيد
مي آيد و مي خوابد او در خوابگاه من
مي گويم از تنهاييم با آجر و ديوار
اين خانهي خالي شده تنها گواه من
نيمشب ياد تو در هودج مهتاب خيال
چون عروسيست كه بر تخت روان مي آيد
ز نگاه تو دلي نيست كه عاشق نشود
نازم آن چشم كه تيرش به نشان مي آيد
در لحظه هايم سايه اي مي افتد و ناگاه
سر مي كشد صد خاطره بر گاه گاه من