يه روز يه باغبوني
يه مرد آسموني
نهالي كاشت ميونه
باغچه مهربوني
مي گفت سفر كه رفتم
يه روز و روزگاري
اين بوته ي ياس من
مي مونه يادگاري
Printable View
يه روز يه باغبوني
يه مرد آسموني
نهالي كاشت ميونه
باغچه مهربوني
مي گفت سفر كه رفتم
يه روز و روزگاري
اين بوته ي ياس من
مي مونه يادگاري
برای خواب معصومانه ی عشق کمک کن بستری از گل بسازیمبرای کوچ شب هنگام وحشت کمک کن با تن هم پل بسازیمکمک کن سایه بونی از ترانه برای خواب ابریشم بسازیمکمک کن با کلام عاشقانه برای زخم شب مرحم بسازیمبذار قسمت کنیم تنهاییمونو میون سفره ی شب تو با منبذار بین من و تو و دستای ما پلی باشه واسه از خود گذشتنتو رو می شناسم ای شب گردعاشق تو با اسم شب من آشناییاز اندوه تو رو چشم تو پیداست که از ایل و تبار عاشقاییتو رو می شناسم ای سر در گریبون غریبگی نکن با هق هق منتن شکستتو بسپار به دست نوازشهای دست عاشق منبذار قسمت کنیم تنهاییمونو میون سفره ی شب تو با منبذار بین من و تو و دستهای ما پلی باشه واسه از خود گذشتنبه دنبال کدوم حرف و کلامی سکوتت گفتن تمام حرف هاستتو رو از تپش قلبت شناختم تو قلبت قلب عاشقهای دنیاستتو با تن پوشی از گلبرگ و بوسه منو به جشن نور وآینه بردیچرا از سایه های شب بترسم تو خورشیدو به دست من سپردیبذار قسمت کنیم تنهاییمونو میون سفره ی شب تو با منبذار بین م و توو دستهای ما پلی باشه واسه از خود گذشتنکمک کن جاده ی های مه گرفته منِ مسافرو از تو نگیرنکمک کن تا کبوتر های خسته رو ی یخ بستگیه شاخه نمیرنکمک کن از مسافرهای عاشق سراغ مهربونی رو بگیریمکمک کن تا برای هم بمونیم کمک کن تا برای هم بمیریمبذار قسمت کنیم تنهاییمونو میون سفره ی شب تو با منبذار بین من و تو ودستای ما پلی باشه واسه از خود گذشتن
یه کلبه ساختم از عشقنقل قول:
موج اومد و خراب کرد
تموم نقشه هامو
اومد نقش بر اب کرد
دوستت دارم اگر چه
فاصله ها زیادن
نقطه چینای ممتد
تو رو به من ندادن
نازنينان بي وفايي را ز خويش آموختند
ور نه گرداننده ي دل ها وفا را آفريد
نقش شعر خويش را در چشم مردم ديده ام
شكر آن ايزد كه اين آينه ها را آفريد
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بیجیب خود نمیکردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
اي سيه چشمان نهال عمرتان سر سبز باد
نازم آن صورتگري كز گل شما را آفريد
امضا نو مبارک آقا جلال.
خیلی فلسفیه,آخه من چیزی ازش نفهمیدم.
داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار
مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست
دوست به هندوی خود گر بپذیرد مرا
گوش من و تا به حشر حلقه هندوی دوست
گر متفرق شود خاک من اندر جهان
باد نیارد ربود گرد من از کوی دوست
سلام. ممنون. کجاش فلسفیه؟ :دی
ویرایش......
تا به كام دل ببينمت
بگذار از اشك سرخ
گذرگاهت را چراغان كنم
آه كه نمي داني
سفرت روح مرا به دو نيم مي كند
و شگفتا كه زيستن با نيمي از روح تن را مي فرسايد
آقا جلال گفتم خیلی فلسفی شدی خودت جواب خودتو میدی!!!!
در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود
در زمین با ماه و پروین، آسمانی داشتم
درد بیعشقی ز جانم برده طاقت
ورنه من داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
بلبل طبعم کنون باشد ز تنهایی خموش
نغمهها بودی مرا تا همزبانی داشتم
یه لحظه جوگیر شدییییییم!