روز مُردن دردِ دل بر خاک ميسازم رقم
چون کنم؟ کَس نيست تا گويم غم ديرينه را
گر به کُشتن کين وحشي ميرود از سينهات
کرد خون خود بحل، بردار تيغ کينه را
وحشی بافقی
Printable View
روز مُردن دردِ دل بر خاک ميسازم رقم
چون کنم؟ کَس نيست تا گويم غم ديرينه را
گر به کُشتن کين وحشي ميرود از سينهات
کرد خون خود بحل، بردار تيغ کينه را
وحشی بافقی
اگر اوروم داشا پیمانه نی کئچؤر ساقی
شرابیدن نئچه گؤز تیکسه هر حؤباب سنه
قوروتما ترلی أؤزارین ایچینده باده ی_ناب
کی،گؤل کیمی یاراشیر چؤهره ی_پوراب سنه
میرزا محمد علی صائب تبریزی
همه شب در اين گفت و گو بود شمع
به ديدار او وقت اصحاب، جمع
نرفته ز شب همچنان بهرهاي
که ناگه بکشتش پري چهرهاي
سعدی
یارب چو مرا خلعت خلقت دادی
بر کسب کمالم بده استعدادی
یا خود استاد کارفرمایم باش
یا راه نما مرا سوی استادی
مولانا حکیم ملا محمد فضولی بغدادی(بیاتلی)
یکی است چشم فرو بستن و گشادن من
به مرگ، زندگیم چون شرار نزدیک است
به چشم کم منگر جسم خاکسار مرا
که این غبار به دامان یار نزدیک است
صائب
تو بگريزي از پيش يک شعله خام
من استادهام تا بسوزم تمام
تو را آتش عشق اگر پر بسوخت
مرا بين که از پاي تا سر بسوخت
سعدی
تا بیر پیاله وئردی،کباب ائتدی باغریمی
هر کیم اونو الینده ن ایچر باده،قان ایچر
ایللر یاشار خیضر کیمی هر کیم کی،گئجه لر
گؤل أؤزلؤ یار ایلن مئیی چؤن ارغوان ایچر
میرزا محمد علی صائب تبریزی
راز دل زان فاش ميگردد، که دوست
چارهي درد نهان او نکرد
هر که قتل ما بديد آگاه شد:
کان بجز تير و کمان او نکرد
اوحدی مراغه ای
در دل غم یاری ست که من می دانم
اندوه نگاری است که من می دانم
عمری است که جز عشق ندارد کاری
دل عاشق کاری است که من می دانم
مولانا حکیم ملا محمد فضولی بغدادی(بیاتلی)
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت
این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت
خیام