نمیدانم چرا رفتی؟
نمیدانم چرا ؟شاید خطا کردم!
و تو بی آنکه به فکرغربت چشمان من باشی
نمی دانم کجا ، تا کی، برای چه؟
ولی رفتی
و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و بعد از رفتنت گنجشکی که هر روز
از کنار پنجره با مهربانی دانه بر میداشت
تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو ، آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد ،
من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
و بعد از رفتنت کسی حس کرد
من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد