تقويم مرا به هم زدند!
- حرفی نيست -
از سر ميشمارم
هشت
هفت
شش
و دوباره پنج
Printable View
تقويم مرا به هم زدند!
- حرفی نيست -
از سر ميشمارم
هشت
هفت
شش
و دوباره پنج
جعل پیر گفت با انگشتر
که سر و روی ما سیاه مکن
گفت در خویش هم دمی بنگر
همه را سوی مانگاه مکن
این سیاهی سیاهی تن تسست
جاه مفروش و اشتباه مکن
با تو رنگ تو هست تاهستی
زین مکان خیره غم راه مکن
.....
نذار از رفتنت ویرون شه جانم
نذار از تو خاکستر بریزم
کنار من که وامی پاشم از هم
تحمل کن تحمل کن عزیزم
من ماندم و تنهایی عشق و همه شیدایی
دردا که غم دوران آخر نرسد جایی
در حسرت واندوهم، با خویشتن خویشم
ای به ز تن و جانم " وقت است که باز آیی"
آمد درست زير شبستان گل نشست
دربين آن جماعت مغرور شب پرست
يک تکه آفتاب نه يک تکه از بهشت...
حالا درست پشت سر من نشسته است
اين بيت مطلع غزلی عاشقانه نیست
اين سومين رديف نمازی خيالی است
گلدسته اذان و من و های های های
الله اکبر و انا فی کل واد ... مست
سبحان من يميت و يحيی و لا اله
الا هو الذی اخذ العهد فی الست
تنها ننالم از غم ايام و جور يار
باشد مرا دلي و ز صد جا شكسته است
رنجي
فرانك خانوم سلام حال شما شعرتون از كيه؟
تو جام بی شرابم را شرابی
برای اشک چشمم چون سرابی
تو خورشیدی میان آسمانم
تو اشک حسرتی بر دیدگانم
بیا گل باش و من پروانه باشم
برای غیر تو بیگانه باشم
بمان تازندگی شیرین گردد
برایم عاشقی دیرین گردد
سلام ممنون
از محمد حسین بهرامیان
در هوايت بي قرارم روز و شب
سر ز كويت برندارم روز و شب
زان شبي كه وعده كردي روز وصل
روز و شب را ميشمارم روز و شب
سلام به همه
با هستي و نيستيم بيگانگي است
وز هر دو بريدنم نه مردانگي است
گر من ز عجايبي كه در دل دارم
ديوانه نميشوم ز ديوانگي است
سلام
حال شما؟
تـا بـه کجــایم بـری ای جذبـهی خـون ، ذوق جنون
سلسله بر جـان همه من، سلسلهجنبان همه تو
سلام علیکم