گفتهــــــ بودی
دلتنگی هایم را به قاصدکــــــــ ها بگویم ..
تا بهــــــ گوش تو برسانند
اینکـــــ من صاحبـــــ دشتی قاصدکمـــــ ..
.
.
اما مگـــر تو نمی دانستی
قاصدکـــــ های خیس از اشکـــــــــ میمیرند؟! ..
Printable View
گفتهــــــ بودی
دلتنگی هایم را به قاصدکــــــــ ها بگویم ..
تا بهــــــ گوش تو برسانند
اینکـــــ من صاحبـــــ دشتی قاصدکمـــــ ..
.
.
اما مگـــر تو نمی دانستی
قاصدکـــــ های خیس از اشکـــــــــ میمیرند؟! ..
میگویم: سلام
کسی جوابم را نمیدهد
پس خدانگهدار میگویم!
شاید از سر اتفاق
کسی دستهایش تکان بخورد
---------- Post added at 10:03 PM ---------- Previous post was at 10:02 PM ----------
دیگر!
آدمی را دوست نمیدارم
میخواهم درخت باشم
پرندگان را
بیشتر دوست دارم
بیرون
جنگ خاموشی و فراموشیست.
با من
درون همین شعر بنشین.
من از عاشقانی میگویم
که نداشتم،
تو از سفرهایی بگو
که نرفتی.
بیرون
آدم میکشند...
[IMG]F:\picture\DEL AVA_M_09141557380پlove-wallpaper_DEL AVA .jpg[/IMG]
گر چه از فاصله ماه به من دور تری
ولی انگار همین جا و همین دور و بری
ماه می تابد و انگار تویی می خندی
باد می آید و انگار تویی می گذری
شب و روز تو ـ نگفتی ـ که چه سان می گذرد
می شود روز و شب اینجا که به کندی سپری
گر چه آنجا کمی از فصل زمستان باقی ست
و هنوز از یخ و برفاب ولنجک اثری
باز بگذار در و پنجره ها را امشب
باد می آید و می آورد از من خبری
خبری تازه که نه یک خبر سوخته را
باد می آورد از فاصله دور تری
خبر اینقدر قدیمی ست که هر پیر زنی
خبر اینقدر بدیهی ست که هر کور و کری
می تواند که به یاد آورد و بشنودش
تو که خود فاعل و مفعول و نهاد خبری
بهروز یاسمی
کد:http://ba2inam.mihanblog.com/post/797
زیباترین حکمت دوستی ، به یاد هم بودن است ، نه در کنار هم بودن . . .
1- هميشه نسبت به هم مؤدب باشيد، اين کار بسيار آسان است و در کيفيّت روابطتان تفاوت چشمگيري ايجاد ميکند.
2- زماني که براي نخستين بار همسرتان را ديديد و عاشقش شديد را به ياد بياوريد و نامه عاشقانهاي برايش بنويسيد و طي آن جزئيات آن خاطره را برايش بازسازي نماييد.
3- داخل اتومبيل همسرتان يادداشتي بگذاريد که روي آن نوشته شده : «عشق توست که چرخهاي دنيا را ميچرخاند».
4- وقتي در هواي سرد با هم قدم ميزنيد کتتان را درآورده و بر روي شانههايش بيندازيد.
5- به او بگوييد با تمام افرادي که تاکنون ديدهايد تفاوت چشمگيري دارد. اين موضوع در روابطتان تحوّل شگفتانگيزي به وجود خواهد آورد.
(يک زن خوب، الهامبخش مرد است. يک زن فوقالعاده، نظر مرد را جلب ميکند، يک زن زيبا، مرد را شيفته خود ميکند. يک زن دلسوز، قلب مرد را ميربايد...)
6- به پاس قدرداني از زحماتش، دستش را ببوسيد.
7- فکر کنيد که ديگر محبوبتان را نخواهيد ديد و پس از آن نامه عاشقانه بلندبالايي برايش بنويسيد و به او بگوييد او و عشقش براي شما چه معنا و جايگاهي دارد.
8- در کمد لباسهايش عطر بپاشيد.
9- اگر دلتان ميخواهد احساساتي برخورد کند، شما نيز با او احساساتيتر باشيد.
10- زمان، دلهاي شکسته را درمان ميکند!
11- به نقطه ضعفهاي همسرتان پي ببريد و زماني که بين شما مشکلي پيش ميآيد، انگشت روي آنها نگذاريد.
12- دفترچهاي از حوادث جالبي که برايتان رخ داده است درست کنيد و زماني که او نياز به کمي تجديد روحيه و تفريح دارد آن را در اختيارش بگذاريد.
13- همين امشب به هنگام صرف شام در دهان همسرتان لقمه بگذاريد.
14- با او مانند يک انسان رفتار کنيد نه يک شيء.
15- با او به عنوان مهمترين شخصيّت دنيا برخورد کنيد.
(در صورتي که با افرادي که دوستشان داريد همدردي کنيد، آنها بيشتر مجذوب شما ميشوند).
16- براي حفظ سلامتياش از هيچکاري دريغ نکنيد.
17- وقتي روز بدي را پشت سر گذاشتهايد سرتان را روي شانههاي او بگذاريد و يک دل سير گريه کنيد.
18- با همديگر از فرزندانتان مراقبت کنيد.
19- هرگاه ميخواهد از خانه خارج شود تا جلوي در خانه دنبالش رفته و او را بدرقه کنيد.
20- هرگاه يک مشاجره لفظي بين شما پيش آمد زود همه چيز را فراموش کنيد.
يه دل دارم
يه دل دارم خدا داره، زمين داره، هوا داره
ميون درياي غمش؛ کَشتي و ناخدا داره
يه دل دارم ترک داره، ترس ويقين و شک داره
روبام برفيش هميشه يه دنيا باد بادک داره
يه دل دارم وفا داره يه طاقي از طلا داره
تو بهترين جاش يه دونه قصر و يه پادشاه داره
يه دل دارم نگين داره، هوا داره، زمين داره
تو درياي پر ازغمش قايق و سرنشين داره
يه دل دارم غصه داره، قفلاي سر بسته داره
از اونا که ميان مي رن؛ يه عالمه قصه داره
يه دل دارم خيال داره، عين پرنده بال داره
زخميه اما زخماشم تماشا داره فال داره
يه دل دارم درد داره، زمستون سرد داره
رنگ بهارو نديده، خزوناي زرد داره
يه دل دارم شيشه داره؛ تبر داره، تيشه داره
آرزوهايي که شايد يه روز وا مي شه داره
يه دل دارم دعا داره، خوبي داره، خطا داره
خودش ميگه تو اين زمون اين دل کجا بها داره
يه دل دارم صدا داره، شادي که نه بلا داره
يه جاش کويري يه جاش ابر هر کدومو جدا داره
يه دل دارم جنون داره سرخي رنگ خون داره
عاشقه وخودش مي گه هرچي داره از اون داره
يه دل دارم دونه داره، لاله داره، پونه داره
طفلکي فهميده که يه صاحب ديوونه داره
يه دل دارم ديدن داره، ديوونگيش چيدن داره
جوريه حالش که فقط يه دنيا پرسيده داره
يه دل دارم دريا داره، کويرداره، صحرا داره
دنياي ما؛ هيچه پيشش واسه خودش دنيا داره
يه دل دارم بارون داره، ليلي داره، مجنون داره
ناخونده توش زياد مي ياد اون هميشه مهمون داره
يه دل دارم سفر داره خنده براش ضرر داره
گوش ندادن به تپشش خيلي جاها خطر داره
يه دل دارم اگر داره رو همه چي اثر داره
خودم تعجب مي کنم ازهمه چي خبر داره
يه دل دارم حباب داره تشنه که مي شم آب داره
گاهي يه چيزايي مي گه مي گه بکن ثواب داره
يه دل دارم پري داره ونوس ومشتري داره
زيرپاهاي اسم اون فرشاي مرمري داره
يه دل داره اسير داره کارش يه جايي گير داره
براي خاطرات من صندوقي از حرير داره
يه دل دارم ماه داره بيراهه و راه داره
اندازه ي ابراي سرد دردسر و آه داره
يه دل دارم آتيش داره توابرا قوم وخويش داره
نه راه پس مونده براش نه طفلي راه پيش داره
يه دل دارم رقيب داره فراز داره نشيب داره
بااين که آدم نشده کلي درخت سيب داره
يه دل دارم که غم داره يه عمره اونو کم داره
وقتي که رفته وقتي که نيست بيخود چرا بگم داره
يه دل دارم فقط دله قايق عشقش توگله
غروبا بيشترمي گيره اما هميشه غافله
يه دل دارم اما مي گه غلط نوشتي ننويس
توخيلي وقته که داديش اون که حالا پيش تونيس
راس مي گه عاشقم ديگه عاشق وکلي بي حواس
اصن يادم نبود که دل پيش خودم نيست وکجاس
خلاصه که اون لغتي که يکيه با دوتاحرف
چيزيه که نداشتنش بيشتر واست مي کنه صرف
ازته دل نه نمي گم ولي اگر که دل نبود
دروغ چرا تو دنيامون إنقد غم ومشکل نبود
پيش روي دلم مي گم توهين نباشه به دلا
خوش به حال بي خيالا خوشا به حال عاقلا
من از دل کناری نجستم
تو هم هیچ هیچ هیچ بارم نکردی....
خراج ملک ری پرداخت می کردم به زلفانت
من از ته با تو در آمیختم انفاق فوقانت
بوالعجب ژن های افغانت....
تو از یار غاری قراری نجستی
تو که هیچ هیچ هیچ یارم نبودی
تو دیوار حایل بارم نکردی
تو زهر هلاهل یارم نبودی
تو اوج شمایل سوارم نکردی....
تو گرداب حائل کنارم نبودی...
.
.
نا مـجو
گرچه رقصِ شاخه ها دل را مصفٌا می کند
شاخه ها را با عبورٍ مرگ معنا می کند
التهابِ بی قرارِ مردمک ها عاقبت
عاشق بی چاره را رسوای رسوا می کند
بوسه ی ابلیسِ عریان در سکوت نیمه شب
دین و ایمانِ مرا هر لحظه حاشا می کند
خسته ام از بی کرانی های شبهای تهی
شعرهای بی تغزٌل را هویدا می کند
می برد شوقِ مرا هفتاد پشتِ واژه ها
کُفر پنهان مرا در سایه پیدا می کند
دیر و تنها آمدم ... جامانده از آغوش ها
دیر و تنها ... مرگ هم امروز و فردا می کند
شعری از :فاطمه صمدی(مهتاب)
کد:http://www.ba2inam.mihanblog.com/post/802
حتی اگر خلاصه شود چارسوی دشت
در پنجههای شیر؛
آهوی من! نمیر..!
التماست می کنم با عشق درگیرم نکن
من حریفش نیستم در پنجه شیرم نکن
تازگیها از تب تند جنون برخاستم
باز با دیوانگیهایت زمینگیرم نکن
قهرمان آرزوهایت نبودم،... نیستم
بی سبب در ذهن خود اینطور تصویرم نکن
مرد رویایی تو من نیستم بانوی من
با نگاه دلفریبت باز زنجیرم نکن
شاعرم با یک نگاه مست عاشق می شوم
التماست می کنم با عشق درگیرم نکن
**استادحسن رفعت پور**
کد:http://www.ba2inam.mihanblog.com/post/747
قبله من
چه قدر ساده و آرام،
چه قدر صبور و صميمي،
تو در من آميختي.
باور کن تو را در اولين نماز نخوانده جستجو کردم
که هنوز به قنوت گريه نرسيده سلامم دادي.
بعد...
من ماندم و دستان پر دعايي
که به آسمان پر استجابت چشمانت آويخته شد.
اصلا بيا و تو بگو...
تو بگو کدامين سو قبله ي من است!؟
اين روزها از چشم هیچ کسی نمی توان خواند که دوستت دارد یا نه!
بس که برای نفر قبلی گریه کرده ، حالت چشمانش عوض شده ...
عشق يعني با پرستو پر زدن عشق يعني آب بر آتش زدن عشقيعني چو احسان يا به راه عشق يعني همچو يوسف قعر چاه عشق يعني بيستون كندن به دستعشق يعني زاهد اما بت پرست عشق يعني همچو من شيدا شدن
---------- Post added at 08:08 PM ---------- Previous post was at 08:04 PM ----------
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برایشنیــــــــــــــــــ دن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــ ــی
در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــــــــــــــــــ ــــــــــــــد
و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبیرنــــــــــــــــــــ ـــ گ
یک پنجره که دست های کوچکتنهایــــــــــــــــ ــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــیرا
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــم
سرشار میکنـــــــــــــــــــــ ــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــد
و می شود ازآنجــــــــــــــــــــ ــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــا
خورشید را بهغربت گل های شمعدانی مهمان کــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــرد
یک پنجره برای من کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ـــــــ ـ*ـ*ـ*ـ*ـــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــت
*ــــــــــــــــــــــــ ���ــــــــــ*ـــ ـــــ ــــــ ــــــــــ ــــ ـــــ*ـــــــــــــــــــ ���ـــــــــــــــــــ *
*ــــــــــــــــــــــــ ���ـــــ*ــــــ ـــــ ـــــــــ ــــ ـــ*ـــــــــــــــــــــ ���ــــــــــــــ*
*ــــــــــــــــــــــــ ��� *ــــ ـــ ــــ ـــــــ*ـــــــــــــــــ ـــ����ــــــــــ*
*ــــــــــــــــــــــــ ���*ـــــ ـــ ـ*ـــــــــــــــــــــــ ���ـــــ*
*ــــــــــــــــــــــ*ــ *ـــــــــــــــــــــــ*
*ـــــــــــــــــــــ*ـــ ـــــــــــــــــ*
*ــــــــــــــــــــــــ ���ــــ*
*ــــــــــــــــ*
*ــــــ*
*
در برهوت بي كسي
تنها توهمزاد مني
اي نازتر ازخواب شبم
آيا توهم ياد مني...؟
امید زیستنم ، دیدن دوباره ی توست
قراربخش دلم ، تاب گاهواره ی توست
تو ، ای شكوفه ی ایام آرزومندی
بمان كه دیده ی من روشن از نظاره ی توست
نگاه پاك توام صبح آفتابی بود
كنون چراغ شبم پر ستاره ی توست
به یك اشاره ، مرا رخصت پریدن بخش
مه مرغ وحشی دل ، رام یك اشاره ی توست
به پاره كردن اوراق هر كتاب مكوش
دلم كتاب پریشان پاره پاره ی توست
شبی نماند كه بی گریه ام به سر نرسید
زلال اشك پدر ، برق گوشواره ی توست
دلم چو موج ، به سر می دود ز بیم زوال
كرانه ای كه پناهش دهد ، كناره ی توست
خجسته پوپك من ای یگانه كودك من
امید زیستنم ، دیدن دوباره ی توست
---------- Post added at 05:05 AM ---------- Previous post was at 05:02 AM ----------
---------- Post added at 05:09 AM ---------- Previous post was at 05:05 AM ----------
تموم بی کسی هامو
همه سرگشتگی هامو
برات باریدمو گفتم
دلیل خستگیهامو
غم دلبستگی هامو
یه شب نالیدمو گفتم
شبو دیدم و ترسیدم
غم و دیدمو رنجیدم
از عمق دره ظلمت
تا آغوش تو لرزیدم
غریقی بی نفس بودم
که درنور تو پیچیدم
شبی که خم شدم از غم
نوازش هاتو فهمیدم
دلم رو زیرو روکردی
میون خواب و بیداری
تو رو حس می کنم در من
که هستی بی صداجاری
دیگه از شب نمی ترسم
به هر بادی نمی لرزم
منی که از توام ازتوبهاین دنیا نمی ارزم
زیر گنبد کبودجز من و خداکسی نبودروزگاررو به راه بودهیچ چیزنه سفید و نه سیاه بودبا وجود اینمثل اینکه چیزی اشتباه بودزیر گنبد کبودبازی خدانیمه کاره مانده بودواژه ای نبود و هیچ کسشعری از خدا نخوانده بودتا که او مرا برای بازی خودشانتخاب کردتوی گوش من یواش گفت«تو دعای کوچک منی»بعد هم مرامستجاب کردپرده ها کنار رفتخود به خودبا شروع بازی خداعشق افتتاح شدسال هاستاسم بازی من و خدازندگی ستهیچ چیزمثل بازی قشنگ ماعجیب نیستبازی ای که ساده است و سختمثل بازی بهار با درختبا خدا طرف شدنکار مشکلی ستبازی خدا و یک عروسک گِلی ستزندگی
===================================
داغمان میکند بوسههایت؛
هیزمش را
باز هم بیشتر کن!
صدای عقربه های ساعت
میگه فرصتی باقی نمونده
شاید بار آخره تو رو می بینم
کسی سرنوشتشو نخونده
وقتی که گفتی خدانگهدار
تو رو با یه لبخند جا گذاشتم
اما تو نبودی تا ببینی
غیر گریه چیزی نداشتم
در من رسوبــــــــ کرده ایی
فکـــــــر تو در دلمـــــــ
تکثیـر می شود
اکنون
.
.
ســــرشار از تو ام . .
کافیست کودکی مادرش را صدا کند
و مادر بگوید جانم
تا غم ِ عالم بر دل ِ من سوار شود
که یارم را
عمریست صدا میکنم و
جواب نمیگیرم
علیرضا روشن
آمدم
نبودی
رفتم
این را
تو که آمدهای میخوانی
از من
که نیستم
که رفتهام
چه کسی خواهد دید مردنم را بی توگاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گویدآن زمان که خبر مرگ مرا می شنویروی خندان تورا کاشکی می دیدمشانه بالا زدنت را بی قید و تکان دادن دستتکه مهم نیست زیاد و تکان دادن سرچه کسی باور کرد جنگل جان مراآتش عشق توخاکستر کردمی توانی تو بمن زندگانی بخشییا بگیری از من آن چه را می بخشی
تو بمان تا من....
من زود زود نزد تو باز می گردم
تو بمان تا من،
پایگاه پروانه های سپید را از شبنم پاکیزه سازم
تو بمان تا من،
زنبوران طلایی مست را از آغوش گل ها به خانه شان برسانم
تو بمان تا من،
لب مهتاب را بر پیکر دریایی شب بگزارم
تو بمان تا من،
ماهیان برکه آرام را خواب کنم
تو بمان تا من،
دست شکوفه را به دست بهار از رسیده بگزارم
تو بمان تا من،
تمام فرشته های قشنگ افسانه را
به آشیانه خوابگاه چشم بچه ها برسانم
تو یک لحظه ، به فرصت یک نگاه صبر کن تا من
زود زود نزد تو بازگردم
درنگاهت خوانده ام غرق تمنایی هنوز
گرچه درجمعی ولی تنهای تنهایی هنوز
بی توامشب گریه هم با من غریبی میكند
دیده درراهندچشمانم كه بازآیی هنوز
حرف بزن ابـــــــــــر مرا باز كن
دیرزمانی است كه بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سالهاستــــــ
تشنه ی یك صحبت طولانـــــــی ام
گفتی نمی خواهی که دریا را بلد باشی
اما تو باید خانه ی ما را بلد باشی
یک روز شاید در تب توفان بپیچندت
آن روز باید ! راه صحرا را بلد باشی
بندر همیشه لهجه اش گرم و صمیمی نیست
باید سکوت سرد سرما را بلد باشی
یعنی که بعد از آنهمه دلدادگی باید
نامهربانی های دنیا را بلد باشی
شاید خودت را خواستی یک روز برگردی
باید مسیر کودکی ها را بلد باشی
یعنی بدانی " ...مرد در باران " کجا می رفت
یا لااقل تا " آب - بابا " را بلد باشی
حتی اگر آیینه باشی، پیش آدم ها
باید زبان تند حاشا را بلد باشی
وقتی که حتی از دل و جان دوستش داری
باید هزار آیا و اما را بلد باشی
من ساده ام نه؟ ساده یعنی چه؟... نمی دانم
اما تو باید سادگی ها را بلد باشی
یعنی ببینی و نبینی!...بشنوی اما...
یعنی... زبان اهل دنیا را بلد باشی
چشمان تو جایی است بین خواب و بیداری
باید تو مرز خواب و رویا را بلد باشی
بانوی شرجی! خوب من! خاتون بی خلخال!
باید زبان حال دریا را بلد باشی
شیراز رنگ خیس چشمت را نمی فهمد
ای کاش رسم این طرف ها را بلد باشی
دیروز- یادت هست- از امروز می گفتم
امروز می گویم که فردا را بلد باشی
گفتی :" وجود ما معمایی است...." می دانم
اما تو باید این معما را بلد باشی
برگرد نگاهم کن
تا کمتر بمیرم از حسرتت!
برگرد نگاهم کن
گونه هایم میل گلگون شدن دارند
برگرد نگاهم کن
تا ز حرم چشمهایت سیر بسوزم
برگرد نگاهم کن
تا بلرزم از شوق یک خطا
برگرد نگاهم کن
اما صدایم نه!
آوایت به آنی به مسلخ می برد جانم!
برگرد نگاهم کن
تا غرق شوم درون تو
برگرد برای باری صدایم کن
تا بمیرم از ذوق درکت
.
چقدر دلم برایت تنگ شده
آنقدر که فقط نام زیبای تو در آن جا می گیرد
عزیز من ، قلب من
ای کاش می شد اشکهای طوفانی ام را
قطره قطره جمع کرد
تا تو در دریای غم آلود آن غروب چشمانم را نظاره کنی
ای کاش میشد فقط یک بار
فریاد بزنم دوستت دارم
گفتی كه بس است
بوییدم و آغوش كشیدم بدنت
گفتی هوس است
یك كام گرفتم ز لبت
گفتی كه در این خلوت دنج
زیر این سقف بلند
روح شب منتظر است
دست كشیدم به تنت
بوسیدم و یك بار دگر، آغوش گرفتم بدنت
اشك ز مژگان ترت
ریخت به روی بدنم
من دیوانه مست
آب شدم از سخنت
تو بگفتی كه اگر عشق دل است
پس چرا قامت من به هوس خم شده است؟
شعری از رضا مهرابی
سید میلاد :
من خودم این شعر آقای مهرابی رو خیلی خیلی دوست دارم ؛
برگفته از با تو ... اینم
کد:http://ba2inam.mihanblog.com/post/855
چشمانت را
باور کردم
دل دادم
رویا آمد
دل بستم
زمان گذشت با
حلاوت سخنانت
...
به ناگاه
خوابم آشوب شد
نه
قلبم
آری
کابوس واقعیت!
ای که تویی همه کسم . بی تو میگیره نفسم
وقتی میای صدای پات از همه جاده ها میاد
انگار نه از یه شهر دور . که از همه دنیا میاد
تا وقتی که در وا میشه . لحظه دیدن میرسه
هر چی که جاده است رو زمین . به سینه من میرسه
آه...
ای که تویی همه کسم . بی تو میگیره نفسم
اگه تورو داشته باشم . به هر چی میخوام میرسم
به هر چی میخوام میرسم...
وقتی تو نیستی . قلبمو واسه کی تکرار بکنم؟
گلهای خواب آلوده رو . واسه کی بیدار بکنم؟
دست کبوترای عشق . واسه کی دونه بپاشه؟
مگه تن من میتونه بدون تو زنده باشه؟
ای که تویی همه کسم . بی تو میگیره نفسم
اگه تورو داشته باشم . به هر چی میخوام میرسم
به هر چی میخوام میرسم...
عزیزترین سوغاتیه . غبار پیراهن تو
عمر دوباره منه . دیدن و بوییدن تو
نه من تو رو واسه خودم نه از سر هوس میخوام
عمر دوباره منی . تو رو واسه نفس میخوام
ای که تویی همه کسم . بی تو میگیره نفسم
اگه تورو داشته باشم . به هر چی میخوام میرسم
به هر چی میخوام میرسم...
تو را به جان سپیده تو را به سوسن و شبنم ..
تو را به ساقه گندم تورا به سوره مریم ...
تو را به نازکی خواب یک بنفشه زیبا ...
تو را به بارش باران ...
تو را به آبی دریا ...
تو را به پاکی کوثر تو را به عمر شبنم بی تاب ...
تو را به رویش نیلوفرانه درمهتاب ...
تورابه جان شقایق تو را به لا له تب دار ...
تو را به گرمی آتش تورا به لحظه دیدار ...
تورا به هق هق آ رام و بی صدا سوگند ...
بمان
بمان بهانه بودن
بمان دلیل سرودن
بمان امید شکفتن
که گر تو بمانی
دوباره خواهم خواند
برای باور فردا...
سینه ام آینه ای ست
با غباری از غم
تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار
آشیان تهی دست مرا
مرغ دستان تو پر می سازند
آه مگذار ، كه دستان من آن
اعتمادی كه به دستان تو دارد به فراموشیها بسپارد
آه مگذار كه مرغان سپید دستت
دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد
من چه می گویم ، آه
با تو اكنون چه فراموشیها
با من اكنون چه نشستها ، خاموشیهاست
تو مپندار كه خاموشی من
هست برهان فراموشی من
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه برمی خیزند
==========================
دریایی
یک روز بلند آفتابی
در آبی بیکران دریا
امواج تورا به من رساندند
امواج تورا نه بار تنها
چشمان تو رنگ آب بودند
آن دم که تورا در آب دیدم
در غربت آن جهان بی شکل
گویی که تورا بخواب دیدم
از تو تا من سکوت و حیرت
از من تا تو نگاه و تردید
ما را می خواند مرغی از دور
می خواند به باغ سبز خورشید
در ما تب تند بوسه می سوخت
ما تشنه خون شور بودیم
در زورق آب های لرزان
بازیچه عطر و نور بودیم
می زد ، می زد درون دریا
از دلهره فرو کشیدن
امواج ، امواج نا شکیبا
در طغیان بهم رسیدن
دستانت را دراز کردی
چون جریان های بی سرانجام
لب هایت با سلام بوسه
ویران گشتند …
یک لحظه تمام آسمان را
در هاله ای از بلور دیدم
خود را و تو را و زندگی را
در دایره های نور دیدم
گویی که نسیم داغ دوزخ
پیچیده میان گیسوانم
چون قطره ای از طلای سوزان
عشق تو چکید بر لبانم
آنگاه ز دوردست دریا
امواج بسوی ما خزیدند
بی آنکه مرا به خویش آرند
آرام تو را فرو کشیدند
پنداشتم آن زمان که عطری
باز از گل خواب ها تراوید
یا دست خیال من تنت را
از مرمر آب ها تراشید
پنداشتم آن زمان که رازیست
در زاری و های های دریا
شاید که مرا به خویش می خواند
در غربت خود ، خدای دریا
عاشقم عاشق:11::40::40::40:
یا تا لیلی و مجنون شویم افسانه اش با من
بیا با من به شهر عشق رو کن خانهاش با من
نگو دیوانه کو زنجیر گیسو را زهم وا کن
دل دیوانه ی دیوانه ی دیوانه اش با من
بیا تا سر به روی شانه ی هم راز دل گوییم
اگر مویت به رویت شد پریشان شانه اش با من
نگو دیگر به من اندر دل اتش نمیسوزد
تو گرمم کن به افسونت گرمی افسانه اش با من
چه بشکن بشکنی دارد فلک بر حال سرمستان
چو پیمان بشکنی بشکستن پیمانه اش با من
در این دنیای وا نفسای بی فردا
خدایا عاشقان را غم مده شکرانهاش با من
آخرین شب گرم رفتن ، دیدمش
لحظه های واپسین دیدار بود
او به رفتن بود و من در اضطراب
دیده ام گریان ، دلم بیمار بود
گفتمش: از گریه لبریزم ، مرو!
گفت: جانا ! ناگزیرم ناگزیر
گفتم: او را لحظه ای دیگر بمان!
گفت: میخواهم، ولی دیر است دیر!
در نگاهش خیره ماندم ، بی امید
سر نهادم غمزده بر دوش او
بوسه های گریه آلودم نشست
بر رخ و بر لاله های گوش او.
ناگهان آهی کشید و گفت : وای!
زندگی زیباست گاهی، گاه زشت
گریه را بس کن مرا آتش مزن
ناگزیرم از قبول سرنوشت.
شعله زد در من چو دیدم موج اشک
برق زد در مستی چشمان او
اشک بی طاقت در آن هنگامه ریخت
قطره قطره از سر مژگان او.
از سخن ماندیم با رمز نگاه
گفت: میدانم جدایی زود بود
با نگاه آخرینش بین ما
های های گریه ی بدرود بود!
برگرفته از
کد:http://ba2inam.mihanblog.com/post/1017
اگر روزي مردم ، تابوتم را سياه کنيد ، تا همه بدانند سياه بخت بودم ، روي سينه ام تکه يخي بگذاريد تا به جاي دوستدارانم برايم گريه کند ، چشمانم را باز بگذاريد تا همه بدانند چشم انتظار دوستدارانم بوده ام ، ودستانم را ببنديد تا همه بدانند خواستم ولي نتوانستم ...
به کعبه رفتم و ز آنجا هوای کوی تو کردم
جمال کعبه تماشا به یاد روی تو کردم
شعر کعبه چو دیدم سیاه ، دست تمنا
دراز جانب شعر سیاه موی تو کردم
چو حلقه در کعبه به صد نیاز گرفتم
دعای حلقه گیسوی مشک بوی تو کردم
نهاده خلق حرم سوی کعبه روی عبادت
من از میان همه روی دل به سوی تو کردم
مرا به هیچ مقامی نبود غیر تو کامی
طواف و سعی که کردم به جست و جوی تو بودم
به موقع عرفات ایستاده خلق دعا خوان
من از دعا لب خود بسته ، گفت و گوی تو کردم
فتاده اهل منی درز پی منی و مقاصد
چو جامی از همه فارغ ، من آرزوی تو کردم
---------- Post added at 03:53 AM ---------- Previous post was at 03:50 AM ----------