قصّه است این،قصّه ،آری قصّه ی درد است
شعر نیست
این عیارِ مهر و کین مرد و نامرد است.
اخوان
Printable View
قصّه است این،قصّه ،آری قصّه ی درد است
شعر نیست
این عیارِ مهر و کین مرد و نامرد است.
اخوان
قول میدهم
تا ابد
هر وقت پنجره را باز کردم
و یاد تو افتادم ...
...
اصلاً هیچوقت پنجره را باز نمیکنم.
بگذار مردم بدانند/فکر کنند
سالهاست تمام قولهایم را فراموش کردهام...
سالهاست،
پشت پرده در انتظار ابر لحظهشماری میکنم.
تو که قولهای مرا باور [نـ]ـمیکنی؟! میکنی؟
تو که هرگز دوباره پشت پنجره قدم نمیزنی؛ میزنی؟
تو که هرگز نمیروی؛ میروی؟
پنجره را هم با تو
دفن میکنم.
تمام شب میترسم که صبح بشود
و نیایی
و من باز هم به همان سمفونی بدون غلط گوش بدهم
و چیزی برای خندیدن نباشد
و تا شب با سوتم همنوازی کنم
و چیزی برای گریستن نباشد
و تو نیاییروی تخت جایت قهوه گذاشتم.
وقتی نیستی،
خیلی سرد است؛
و وقتی هستی
خیلی خُنک - در تابستان - !
از وقتی نیستی ،
از وقتی قرار نیست دیگر باشی (قرارست دیگر نباشی)
تا صبح نمیماند، نیمههای شب میریزد – مثل تو –
اگر هم بماند، صبح سرد شدهاست – مثل تو –
و باید گرمش کرد دم صبح – مثل تو –
و کلی با سکونـش آرام شد – مثل تو –
و با گرمای مجددش، لبخند زد – مثل تو –
و وقتی تمام شد، فنجان را شکست – یعنی رفتهای –
زیر و رویم می کنی
رهایم نکن
بذری بکار
آدم ها می گذرند
آدم ها از چشم هایم می گذرند
و سایه ی یکایکشان
بر اعماق قلبم می افتد
مگر می شود
از این همه آدم
یکی تو نباشی
لابد من نمی شناسمت
وگرنه بعضی از این چشم ها
این گونه که می درخشند
می توانند چشم های تو باشند
دنیا که اساس آن نهادند بر آب
ویران شود آبادی این دیر خراب
گر چشمه ی خضر است حذر باید کرد
زیرا که سراب است و سراب است و سراب
پدیده ی تبریزی
تبریز اگر به دیگران تب ریز است
عمری است که بر وجود من تب خیز است
خونخوار ز بس میان مردم دیدم
رحمت دو هزار بار بر چنگیز است
پدیده تبریزی
جز مهر و محبت نبود آئینم
باشد ز ازل رسم ره دیرینم
از بسکه ندید دیده ام مهر خلق
زندان شده این زندگی ننگینم
پدیده تبریزی
شاید ز بعد من به تو ای عکس من جهانروی خوشی نشان دهد ای یادگار منخواهد ز اشتهار من و نام من نهدمرهم به قلب ریش و دل داغدار منپدیده ی تبریزی
بر سر قبر من ار لاله و شمعی دیدیهان مشو خیره نشان دل غمگین منندروزگاری است که آه دل و خوناب جگرچون طبیبی همه شب بر سر بالین منندپدیده ی تبریزی
اینکه در خاک نهان گشته منمیک وجب گشته ز عالم وطنمدر دل خاک اسیرم امروزهمچو خود از همه سیرم امروزپدیده ی تبریزی