در لبش ترانه آب، از گدازههاي درد
در دلش غمي مذاب، صخره صخره كوهوار
از سلالهي سحاب، از تبار آفتاب
آتش زبان او، ذوالفقار آبدار
باورم نميشود! كي كسي شنيده است
زير خاك گم شوند، قلههاي استوار؟
Printable View
در لبش ترانه آب، از گدازههاي درد
در دلش غمي مذاب، صخره صخره كوهوار
از سلالهي سحاب، از تبار آفتاب
آتش زبان او، ذوالفقار آبدار
باورم نميشود! كي كسي شنيده است
زير خاك گم شوند، قلههاي استوار؟
روزی زسر سنگ عقابی به هوا خاست
بهر طلب طعمه پروبال بیاراست
تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست
در سر هوس ساقی در دست شراب اولی
از همچو تو دلداری دل برنکنم آری
چون تاب کشم باری زان زلف به تاب اولی
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آی
رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی
یار اگر رفت وحق صحبت دیرین نشناخت
حاش لله که روم من زپی یار دگر
رواست نرگس مست ار فکند سر در پیش
که شد ز شیوه چشم پر عتاب خجل
لحظه ای آهسته تر ای ساربان!!
آنچه با خود می بری جان من است!
ته که رفتی و یار نو گرفتی
قیامت هم حسابه گر تو جویی
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
در دلم ابر تو میبارد عشق
سینه ام داغ تو را دارد عشق
باورم نیست کسی از غم تو
دل دیوانه نیازارد عشق
باورم نیست کسی زخم تو را
بر دل خون شده نگذارد عشق
آن غریقم که نترسد از موج
تن به دریای تو بسپارد عشق
تن به دریای تو بسپارد عشق
قصه پردازي در اين صحرا نبود
چشم غمازي به سوي ما نبود