مرنجان دلم را كه اين مرغ وحشي
زبامي كه برخاست مشكل نشيند
Printable View
مرنجان دلم را كه اين مرغ وحشي
زبامي كه برخاست مشكل نشيند
دوستت نمی دارم چنان که گل سرخی باشی از نمک
زبرجد باشی یا پرتاب آتشی از درون گل میخک
دوستت می دارم آن چنان که گاهی چیزهای غریبی را
میان سایه و روح با رمز و راز دوست می دارند
در ره منزل ليلي كه خطرهاست در آن
شرط اول قدم آنست كه مجنون باشي
یادم اید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگرفتی دگر از عاشق ازرده خبر هم
نکنی دیگر از ان کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از ان گوچه گذشتم
سلام
........
میبینم که تا جایی که میتونید دارین شعر تکراری میخونید!!!
شوخی)
..............
مثل خورشید پرسخاوت
مثل دریا پر رازی
از یه قطره اشک چشمات
نم نم بارون می سازی
مثل چشمه پرخروشی
مثل سایه نبض خوابی
مثل آتیش گرم و سوزان
به صداقت مثل آبی
به صراحت مثل بارون
به طراوت خود رودی
به لطافت مثل مهتاب
حس هر شعر و سرودی
پیش پات پائیز٬ بهاره
خبر از گلا میاره
تو دل خشک کویرم
شوق روئیدن میذاره .
...
هوا تر است به رنگ هوای چشمانت
دوباره فال گرفتم برای چشمانت
اگرچه کوچک و تنگ است حجم این دنیا
قبول کن که بریزم به پای چشمانت
بگو چه وقت دلم را زیاد خواهی برد
اگر چه خوانده ام از جای جای چشمانت
دلم مسافر تنهای شهر شب بوهاست
که مانده در عطش کوچه های چشمانت
تمام اینه ها نظر یاس لبخندت
جنون ابی دریا فدای چشمانت
سلام
بعضی شعرا ارزش تکراری خوندن دارن آخه:دی
ولی.......!!!!!!!!!!!
...................
تـوی قصر كاغــذیم
روز و شب فرقی نداشت
كسی تو گــلدون دل
گـل خوشبختی نكاشت
اسب شاهزاده كجاست
بـا پـر و بــال سپید
چرا اینجا منـو تــو،
تـنهایی هام جا گذاشت
تیك تیك ساعت پیر
زنــگ هشــدار منه
دلخوشیم بـدون تـو
روزا رو شــمــردنه
این فریبِ یا خیال
كــه سیاهی میمیره
رنگ آسمون عــشق
قــلب سـردم میگیره.
...
هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست
که من به زندگی نشستم!
و چشمانت از آتش است
و عشقت پیروزی آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد
و آغوشت
اندک جائی برای زیستن
اندک جائی برای مردن
و گریز از شهر
که به هزار انگشت
به وقاحت
پاکی آسمان را متهم می کند
کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد
در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد -
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم
ولی هم بی ولی:46:
همه ي روزاي من
قصه ي بودن من
توي آينه ي دلم
مثه شب سيا ه و سرده
مثه ابرا رنگه درده
تو شتابه لحظه ها من
با خودم يكه و تنهام مي دونم
تو سراب اين افق تــــــا
سفر نهايت اينجا مي مونم
همه ي روزاي من
قصه ي بودن من
توي آينه ي دلم
مثه شب سيا ه و سرده
مثه ابرا رنگه درده ه ِه ِ ه ِ
مثه يه غروبه تانه
كه مي شينه پشت ابرا
يه سكوته بي پناهم
تويه اين بيهودگي ها لحظه ها رو مي شمارم
انتظار هر نگاهم
تويه اين بيهودگي ها لحظه ها رو مي شمارم
انتظار هر نگاهم ...
ولی هم با ولی !!!نقل قول:
ولی هم بی ولی
.................
من بنده ی عاصیم رضای تو کجاست
تاریک دلم نور و صفای تو کجاست
ما را تو بهشت اگر بطاعت بخشی
این بیع بود لطف و عطای تو کجاست
...