سالها پرسیدماز خود کیستم ؟ آتشم ؟ شورم ؟ شرارم ؟ چیستم ؟
دیدمش امروز و دانستم اکنون او به جز من ، من به جز او نیستم . . .
Printable View
سالها پرسیدماز خود کیستم ؟ آتشم ؟ شورم ؟ شرارم ؟ چیستم ؟
دیدمش امروز و دانستم اکنون او به جز من ، من به جز او نیستم . . .
نه راحت از فلک جویم نه دولت از خدا خواهم
و گر پرسی چه می خواهی ؟ ترا خواهم ترا خواهم
نمی خواهم که با سردی چو گل خندم ز بی دردی
دلی چون لاله با داغ محبت آشنا خواهم
من امشـAــب رعدآســـا
مثل یکـــ ـ ققنـــOـوس آتشبـــال ..
بر قافــــEــ دلتــــ ـ مینشینــــم
وبرای احیـــای تو..
خـــOـودم راتا اوجـــــ ـــ ـ
میسوزانــــAـم..
خداوندا مرا دریاب که دیگر رو به پایانم
تمام تن شدم زخمی ز تیغ همقطارانم
خداوندا نجاتم ده از این تکرارِ تکراری
از این بیداد دشمن را بجای دوست پـنداری
هیچ با من نیست در این ویرانه ی دنیا
در این نامردی ایام ، در این غمخانه ی دنیا
هیچ با من نیست در این آغازِ بی پایان
ز راه مرگ هم برگشتم ، که مردن هم نبود آسان
همانهایی که می گفتند همیشه یار من هستند
به هنگام نیاز افسوس به رویم دیده بر بستند
رُخ به رُخ که شدیم
من مات شدم... !
و تو چون پادشاهی که
از اینگونه فتح ها را زیاد دیده است
بی اهمیت ، رد شدی
دست به دستِ تــ ـ ـ ــو داده ام ;
دِل به دلـــم نمیدهیلا اقل دست به " دِ لَ مـ " نگــ ــذار !
در راه رسيدن به تو گيرم که بميرم
اصلاً به تو افتاد مسيرم که بميرم
يک قطره ي آبم که در انديشه ي دريا
افتادم و بايد بپذيرم که بميرم
تنگی نفستـــــ ــ را،
نینداز گردن آلودگی،
دلتــــ ــ را ببین،
کجا گیــــــــ ـــــ ـر کرده ..
گنه كردم گناهی پر ز لذت
كنار پيكری لرزان و مدهوش
خداوندا چه می دانم چه كردم
در آن خلوتگه تاريك و خاموش
در آن خلوتگه تاريك و خاموش
نگه كردم بچشم پر ز رازش
دلم در سينه بی تابانه لرزيد
ز خواهش های چشم پر نيازش
در آن خلوتگه تاريك و خاموش
پريشان در كنار او نشستم
لبش بر روی لب هايم هوس ريخت
زاندوه دل ديوانه رستم
فرو خواندم بگوشش قصه عشق:
ترا می خواهم ای جانانه من
ترا می خواهم ای آغوش جانبخش
ترا ای عاشق ديوانه من
هوس در ديدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پيمانه رقصيد
تن من در میان بستر نرم
بروی سينه اش مستانه لرزيد
گنه كردم گناهی پر ز لذت
در آغوشی كه گرم و آتشين بود
گنه كردم میان بازوانی
كه داغ و كينه جوی و آهنين بود
این روزها کمتــــر
تکــــرار می شوم ..
آخر تمام بودنم را
در نبودنتـــــ ـــ
مچاله کردم و انداختـــــ ـــ ـم دور!
:40:دیگر در این سرا از من سراغی مگیر
در یاد خود پنهان دیگر به سخره مگیر
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] تو که خسوف این سرای منی
دیگر شمع بر این خاموشیم مگیر
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] آب و جارو را بهل بگذار و برو
گرد و غبار را دیگر از این مکان مگیر
شعر از خودمه ( اگه بشه بهش شعر گفت)
بالش خاطراتتـــــ ـــ زیر ســـرم سنگینی میکنـــد ..
شایــــد دلیل بی خوابی هایم همین استــــــ ـــ ..
چقدر تلخ است بعد از سال ها انتظار نیمه گم شده ات را کامل بیابی....
دست به صورتـــــــم نزن!
می ترسم بیوفتد نقابِ خندانــــی که بر چهره دارم!
و بعــــ ــــ ـد ..
سیل ِ اشک هایــــــ ــــ ـم
تو را با خود ببرد!!
باز من بمانـــــمُ و
تنهایــــ ـــ ـی ..
گــــا هــے وقــَتــ ــهـآ ...
دنبــالـــِ کلیــدـِ Shift مے گـــَردَمـ ! .. ؛
بــرآے دیــدنــِ آنــ رویــ آدمـ ـها ... !
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
قرارمان این نبود
قرار بود برای برقراری هم بکوشیم
نه برای
بی قراری هم..
اگه می دونستم كی سر نوشته آدما رو می بافه ...
بهش می گفتم ماله من و بشكافه ..
اینکه چقدر از آن روزها گذشته
یا اینکه چقدر هر دومان عوض شدیم
یا اینکه هرکداممان کجای دنیا افتاده ایم
اصلا مهم نیست ...
باران که ببارد
...
هر وقتی که می خواهد باشد
دل هایمان هوای هم را می کند ...
دلی دارم دلی در خون تپیده
دلی کو روی شا دی را ندیده
سحر گرچه که عا لمگیر گشته
نزد سر در دیا ر ما سپیده
عشق یعنی پاک ماندن در فساد
آب ماندن در دمای انجماد
در حقیقت عشق یعنی سادگی
در کمال برتری افتادگی
...
برای عشق تو من بی جواب می مانم
همیشه روی همین انتخاب می مانم
قسم به زیبایی چشمت که تا نفس دارم
برای تو به زلالی آب می مانم
مرا نمیخواهی دیگر میدانم
حتی اگر مرا ببینی هم نمیشناسی مرا دیگر میدانم
اینک همان نامه ای که برایم نوشتی را میخوانم
چه عاشقانه نوشته ای همیشه با تو میمانم
یک قطره اشک بر روی نامه میریزد،
چند لحظه میگذرد و نامه خیس خیس میشود
بدجور دلم را شکستی ، مدتیست که با من سرد سرد هستی
نمیدانم دیگر چه بگویم ، فراموشت کنم یا در غم نبودنت بسوزم
شبها را تا سحر بیدار بمانم ، یا شعر غمگینی که سروده ام را برای چندمین بار بخوانم
دلت از سنگ شده بی وفا ، چگونه دلت آمد بازی کنی با این دل تنها
مرا نمیخواهی دیگر میدانم ، احساس میکنم در آغوش کسی دیگر خوابیده ای میدانم
عطر و بوی تو پیچیده فضای غمگین قلبم را ، چیزی نگو دیگر نمیخواهم بشنوم بهانه های رفتنت را …
مقصر قلب من بود که عاشق شد ، به عشق بودنت بدجور به تو وابسته شد
امروز که آمده نه تو را میبینم و نه عشقی از تو را ، تنها میشنوم صدای هق هق گریه هایم را
بی خیال دیگر نه من نه تو ، ببین یک قلب ساده از آنجا عبور میکند به دنبالش برو
بدجور دلم را شکستی بی وفا ، حرفهای تو کجا و تنهایی غمگین من کجا
از همان اول هم نباید به تو دل می بستم ، میپذیرم سادگی دلم را…
تو سكوت شب تنها شدم
اسير قفس غم ها شدم
امروز هم بي تو گذشت
باز منتظر فردا شدم..................
پرسیدنت ز هر کسی اشک تو چشمام می بینم
دلمو نا کام می بینم در ره عشق تو دیگه
خودمو گمنام می بینم
لا به لای ســــاز نفـس هایـــAــت پنهان میشـAــوم ،
اشكــــ ــ می شوم
تا بمانـــAــم .... تا نرانی مرا..
مَـن "آه" می كشم تو "انگــــ ـ " میزنی
و این غـَم انگیزتریــIـن "آهنگــــ ـــ ـ" دُنیاستــــ ـــ ..!
کاش همــــه می دانستنـــــد
زندگی شادی نیستــــــــ ــــ ـــ
شــــاد کـــردن استــــ ..
زندگــــی قهقهه نیستـــــــ ــــ ــــ
لبخنــــــد استــــــ ..
سرود عشق او گویم شب و روز
ترانه خوان باغ یار شـــــــــدم
چه کنم جانم خار و زار شـــــدم
بلبلم عاشق گلذار شــــــــــــدم
انگـــار
آخرین سهــــــ ــــ ــم ما از هم
همین سکوتـــــــــ ـــــــ ــــ اجباری سـتــــــ ـــ ـ ..
پارسال با او زير باران راه مي رفتم...امسال راه رفتن او را با ديگري در زير باران اشکهايم ديدم...
شايد باران پارسال اشکهاي فرد ديگري بود...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تقصیـــIـر تو نیستـــ ـ !
تقصیر مـAـن بود !
آن روز که عشق را در چــEـشمانتــــ ـ خوانــدم
فرامـOـوش کردم کـــِــ
" این نیـIــز بگــــ ـــ ـذرد"
سـالـْهـاسـْتـْـــــــ ـــ معـْناي ِايـْن را نَفـَهمـيد ِه اَم
رَفـْتـْـــــ ــ و آمَـــد
يـا
آمَـد و رَفْـتــــــ ـــ ...
آدم هـــــا مـی رَونـْد كـ ِ بـرگَردَنـْـــد
يـا
مـی آيَند كـ ِبرَوَنــــد؟!
کســـــی چــــــه می دانــــــــد
شاید شیــــطان ، عاشـــــق ِ حــــــوا شده بـــود
که بــــر آدم سجـــــــده نکــــرد
...
هنــــوز هم در حیاط ِ سبز باران
عطـــر طــــراوات تو ؛
می رقصــــد در بـــــــــاد ...
باز هم مرور می شوی
ذره ذره ...
قطره قطره ...
بــــــرگ به بـــــــرگ ...
نیوشا پارسا
لبانـــت شيرين ترين بود
روزي . . .
امّا اين بار تلخ شده بود و طَعم داشت . . .
تو جِلف شــدي ؟!
يا او رژ مــــارک دار ميزَند ؟! ...
he3-moobham.blogfa.com
رهـــــ؟ــــــا
شاد بودن هنر است و شاد کردن هنر والاتر
لیک هرگز نپسندیدم به خویش
که چون شکلک بی جان
شب و روز بی خبر از همه خندان باشم
بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد
خنده هایم شکلاتی شده اند...!
زیادی خالص...!!
تلخ ِ تلخ...!
...
یاد سهراب بخیر، آن سپهری که تا لحظه خاموشی گفت:
تو مرا یاد کنی یا نکنی من به یادت هستم
آرزویم همه سرسبزی توست
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
جایت خالی ...
می خواستم بخندم ...
جای لبخند بر لبم
خالی بود
...
ای زیباترین و محبوب ترین عشق دنیای من
تو را دوست میدارم
ای تمام هستی و قلب من
تو را دوست می دارم
بدان تا آخرین نفس و دم آخر
تو را همچون خدا دوست میدارم
شاعر :Snow_girl
ارغوان
این چه راز ی است که هر بار بهار
با عزای دل ما می اید ؟