این روزها لبریز شعرم
اما
واژه ای جاری نمی شود
تازه می فهمم بعضی رازها حتی
شعر هم نمی شوند ...
این رود ِ خروشان ِ درونم را
فقط من می دانم ،
فقط خدا می خواند ..../.!
از : نیوشا پارسا
Printable View
این روزها لبریز شعرم
اما
واژه ای جاری نمی شود
تازه می فهمم بعضی رازها حتی
شعر هم نمی شوند ...
این رود ِ خروشان ِ درونم را
فقط من می دانم ،
فقط خدا می خواند ..../.!
از : نیوشا پارسا
چند روزی ست که حال ِ عجیبی دارم
و برایم غریبه است
این خانه ،
این زندگی ،
این کوچه ی همیشگی ،
تمام دنیا و آدم ها ،
و حتی چهره ی آشنای ِ تو ...!
و انگار از زندگی
هیچ خاطره ای ندارم ؛
حتی دیگر از لحظه های حضور تو !!!
امروز تمام لحظه های آسمان باران بود
اما ؛
چرا دیگر همراه نبود با تداعی ِ حضور تو ...؟!
از : نیوشا پارسا
خورشید ...
همیشه ...
در حسرتِ دیدن باران ..!
...و باران ...
بی خبر از همه جا !...
زمین را بوسه می زند . . .!
خَســـــــــته ام
از این خنــــــــده های مستـــــــــانه
خَســـــــــته ام
از این سیـــــگار های پــــی در پـــــی
دلـــم طناب ِ تاب ِ کودکــــی ام را
می خواهـــَـــد
تا خــــودم را بــــه دار آویـــــــزم
خَســـــــــته ام
از این صورتـــــــک ِ شـــادی کـــه بر چهــــره دارم
دلـــم هــــوا می خواهــَـــد
هــــوا در سرنـــــگ
خســـــــــته ام
از ایـــن پیاده روهایــــی که
هیچ گــــاه به پـــایــــان نمی رســـــد
دلــــــــم بــُـن بَســــــــت می خواهـــَـــد
خــــــــــودم
سرخــی ِ چشمانم ..
از رقص باد در میان پلکــ هایم نیست
شاید از اشکــی باشــد کــ هنگام ِ نمـــاندنتــــ ــ ـ
از چشمانـــ ــ ـم سرازیر شد ..
شرط کردیم بازی تا آخر..!
یادت نیست؟
شرط کردیم دل را بازی ندهیم.!
یادت هست؟
چـمـد ا ن بـسـتـه ا م و عـا ز م ِ خـلـو ت شـد ه ا م ;
غـز ل و . . .
خـلـو ت و . . .
سـیـگـا ر و . . .
خـد ا یـی هـم هـسـت . . . /.
آرامشــی میخواهم ،
خلوتــی میخواهم ،
و تــو . . .
که سُکوت کنــی
و مَــن . . .
گوش کنم . . .
he3-moobham.blogfa.com
خط می کشـــــم
روی اسمتــــــ با مدادی
که نوکـــــــــ ندارد هیچ وقتـــــــ ...!!!
star63.blogfa.com
عشق یعنی خاطرات بی غبار دفتری از شعر و از عطر بهار
عشق یعنی یک تمنا یک نیاز زمزمه از عاشقی با سوز و ساز
عشق یعنی چشم خیس مست او زیر باران دست تو در دست او
عشق یعنی ملتهب از یک نگاه غرق در گلبوسه تا وقت پگاه
عشق یعنی عطرخجلت...شور
عشق گرمی دست تو در آغوش عشق
عشق یعنی"بی توهرگز"...پس بمان تا سحر از عاشقی با او بخوان
عشق یعنی هرچه داری نیم کن
چه سخت است سکوت وانتظارسکوت در برابرعشق توانتظاری مبهم به دنبال اشاره ای از چشمانتلحظه ها نمی گذرندانگار زمان ایستاده استو فقط مندر این خلوت پر از فریاد وخواستندر انتظار آینده تنها مانده امشبهایم بدون مهتاب استو آسمان چشمانم در غم عشقت بارانی ستاما قلبم تنها به امید دیدنت می تپدعاشقت گشته ام اما هرگز نخواستی بدانیو در برابر فریب رقیبم چه آساندل را باختیتو هرگز مرا ندیدییا نه شاید دیدی و در دلت به من خندیدیو حال منتنها و عاشقدر نزدیکی تو اما فرسنگها دور از چشمانتطعم تلخ انتظار را می چشمای کاش می توانستم متقاعدت کنم کههیچگاه نمیتوانم فراموشت کنموای کاش عشق من ، همیشه بر قلبت حاکم بودطوری که هیچگاه نتوانی فراموشم کنی !
دست خودت نیست ... زن که بــــــــــاشی !
گـــــــاهی دوست داری تکیه بدهی ، پناه ببری ، ضعیف باشــــــی
گهگـــــــــــاه حریصانه بو می کنـــی
شاید عطر تلخ و گس مردانه اش لابه لای انگشتـــانت باقی مانده باشد
دست خودت نیست ، زن که باشـــــــــی
گاهی رهـــــــــایش می کنی و پشت سرش آب می ریزی
وقنــــــــــاعت می کنی به رویای حضورش ...
به این امید که او خوشبخت بــــــــاشد
دست خودت نیست ، زن که بــــــــــاشی ...
همه دیوانگــــــــــی های عالـــــــم را بلدی ..!!
دل تــنگــيِ امـروز را
به جمعه هایی که نبودی
اضافه کن ...
و من تمامش را از زندگی ام
کم می کنم!
...
آسمان دلــــ ــــــــــم برای تــ ــــ ـــو، آنقدر تنگ می شود
که آغـ ـــ ـ ـ ـوشم
برایـــش کهکشان است !!
همیشــــ ـــ ـه از آمدن ِ نــ بر سر کلماتــــــ ـــ ـ مـی ترسیــدَم !
نـ داشتن ِ تو ...نـ بودن ِ تو ...
نـ ماندن ِ تو ...
.
.
.
کــاش اینبــار حداقل دل ِ واژه برایــــ ـــ ـم می سوختـــــ ـــ ـ
و خبــری مـی داد از
نـ رفتن ِ تـــو ..
نگارا نازنینا
امشب از عشقت دلم خون است
نمی پرسی بدون تو که حال این دلم چون است
برام نميدوني عذابه، وقتي بايد بخندم
پيش همه بگم كه اصلاً تو رو نخواستم
خواستم برات بميرم، اما منو نديدي
پيش دلِ شكستم،ازعاشقيت ميخوندي
اگر جايي ديدي "حقي" مي فروختند ..
برايم بخر..
تا در غذا بريزم...
ترجيح مي دهم خودم قبل از ديگران ..
حقم را بخورم !
ساعتها را جلو می کشند
وقت ِ شرعی ِ چشمانت زودتر از راه خواهد رسید
رکعتی بر بوسه نگاهت خواهم گذاشت
ربّنا لااقل آتنا...!
خَستـــه اَم
خسته از روزهآے نَبودنتـــــ
کــِ عَجیــب دیر میگـُذرد
قلب ِ بـے قرآرم را تاب تنهآیـے نیست
این روزهآ زمان هَم با مَن سَر نآسازگارے گذاشته!!
س.ع
جلوتــــر نـَـیا
خاکِـستر می شَـوی
اینجــــــ ـــ ـا
.
.
دِلــــی را ســوزانده انـــد..
وقتي تـَمامـــِ شير ها پاکـَتے اند ..
وقتے هَمــِ پَلنگــــــــ ها صورتے انــــد ..
وقتے کــِ دوپينگـــــ ــــ ــ پهلوان ميــ ســـازد
ایــــراد مگیــــر .. عشق ها هَــم ساعتـــے اند ..
چشم توز می مست و من از چشم تو مستزان مست بدین مست نپرداختهای
مـَرزی در میان نَبــود.
هَرچــِ دورتـَر رَفتم؛
نزدیکتر شـُدمــ ـ ..
انگار تَـمامِ پلِّه برقی های جـَهان را
عکسْ سوار شـُـده باشـَم!
پنجره را كه باز می كنی
دلم می آید و
لبِ طاقچه ی نگاهت
می نشیند!
می بینی؟!
...
دلم بی دام و دانه
جَلدِ نگاهت شده است..!!!
هـــَـــرکجــــ ــا بروی
دوبارهــــ به مـَــن برمیگــَـردی ..
زنـــدِگــــــ ی ما شـُده استــــــ بازیِ "یــُـو یــُــو" ..
رضا کاظمـی
کوه چون سنگ بود تنها شد
یا
چون تنها بود سنگ شد؟؟؟
نمی دانم ولی من که نه سنگ بودم
نه
کوه پس
چرا تنها ماندم ..؟
دل بی تو درون سینه ام می گندد
غم از همه سو ، راه مرا می بندد
امسال بهار بی تو یعنی پائیز
تقویم به گور پدرش می خندد
اینقـَــــ در کـوکــــــ نَـزَن!
جــایِ بَخیهـــ نَــدارد دیگـــــ ر
ایــن دلِ لاکـــردار!
دلم امشب پر از درداست
زمین و آسمان یخ بسته و سرد است
و من اندیشناک روزهای رفته ی دورم
و من اندیشناک آهوان یاد
در صحرای پندارم
و من اندیشناک لحظه های خالی از شورم
دلم میگیرد............
دلم میمیرد............
ومن در غربتی مغموم
تمام یادهای کهنه را
در قلب خود
یک بار دیگر زنده میبینم.....
تاخیر
آيينه پرسيد که چرا دير کرده است
نکند دل ديگري او را اسير کرده است
خنديدم و گفتم او فقط اسير من است
تنها دقايقي چند تأخير کرده است
گفتم امروز هوا سرد بوده است
شايد موعد قرار تغيير کرده است
خنديد به سادگيم آيينه و گفت
احساس پاک تو را زنجير کرده است
گفتم از عشق من چنين سخن مگوي
گفت خوابي، سالها دير کرده است
در آيينه به خود نگاه ميکنم ـ آه!
عشق تو عجيب مرا پير کرده است
راست گفت آيينه که منتظر نباش
او براي هميشه دير کرده است.
تنها
تو از دردی كه افتادست بر جانم چه می دانی؟
دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی
تمام سعی تو كتمان عشقت بود در حالی
كه از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی
فقط يك لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد
چرا عاقل كند كاری كه بازآرد پشيمانی؟
درون آینه یک زن
زخود پرسیدآیا من
همان بودم که اکنونم؟
همین اینم که آن بودم؟
*
بگو پس خنده هایم کو؟
کجایند که نمی بینم؟
*
چرا اینقدر تنهایم؟
که تنها تکیه گاه من
دو خط شعرو کمی گریه
واین آهی که می بینم
*
چه آمد بر سرم اینک؟
که اینسان زار و غمگینم
تمام شب نمی خوابم
فقط کابوس می بینم
چرا اینگونه دلگیرم؟
*
کجا رفت آن عروسک ها
چه شد آن خواب های من
بگو آن دختر شادی
که می خند ید، من بودم؟!!
جدایـــ ـ ــ ـی را دوستــــــــ ندارم..........
حتی به قدر یک چشــ ـ ـ ـــم به هم زدن...........
زخم که می خوری ...
مزه مزه اش کن !
حتما نمکش آشناست ... !
...
از عشـــ ـ ـــق..............
چیزی جز دست های خالــــ ـ ـــ ـــیُ تنهایـــــ ــ ــــی
نصیب ام نشــــــــــــده.............
اشک ها می ریزد و غمم می ماند
و چه تنهایم من در میان این همه خوشبختی
من تو را می خواهم تو کس دیگر را
و سکوتی مبهم در میان من و تنهای من.
(شعر از خودم بود)حق کپی ندارید ..........
بـه خـیـال ِ مـن نـخـنـد . . .
مـی خواهم موهایم را خرگـوشی بـبـنـدم
بـا گـل ِ سـر ِ ر یـز ِ صـورتی ;
بـالا و پـایـیـن بـپـرم ُ
کـودکـی ام را دوبـاره از آ سـمان بـچـیـنـم .../.
نا امیـــدی همان امیدی استــــ ـ
کــEــ بوی ِ نـــا می گیرَد ...
از بـــAــس که می مانـَد تــه ِ دل
فرامـــOــوش کردنـــت
برایـــم مثل آبـــــ ـ خوردَن بــOــود
از هــAـمان آب هایی که می پـAـرد توی گلــــو ..