در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند
موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد
ممنون. عید شما هم.
کم پیدا؟
Printable View
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند
موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد
ممنون. عید شما هم.
کم پیدا؟
درختان به شهوت خود
دریدند جامه شان
و بر گرفتند هوس های:
زرد،نارنجی و سرخ.
و سیل برگ ها و اشک ها بود
که چتر نداشت
همه را زمین تنها می نگریست،
پس این هم شد پاییز.
-----------
هستیم در خدمتتون
مشاعره کم میام اما غلب تاپیکهای متفرقه را می خونم
زردرویی میکشم زان طبع نازک بیگناه
ساقیا جامی بده تا چهره را گلگون کنم
ای نسیم منزل لیلی خدا را تا به کی
ربع را برهم زنم اطلال را جیحون کنم
من که ره بردم به گنج حسن بیپایان دوست
صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنم
آره. متفرقه هم جالبیهای خودشو داره!!
ما را بجز از تو عالم افروز مباد
بر ما سپه هجر تو پیروز مباد
اندر دل ما ز هجر تو سوز مباد
چون با تو شدم بیتو مرا روز مباد
سلام.عيد همگي مبارك.
دل آزرده ، چون شمع شبستان تو مي سوزد
چه غم دارم؟ كه اين آتش به فرمان تو مي سوزد
متاب امشب به بام من چنين دامن كشان اي مه!
كه دارم آتشي در دل كه دامان تو مي سوزد
خطا از آه آتشبار من بود اي اميد جان!
كه هر دم رشته هاي سست پيمان تو مي سوزد
خيالش مي نشيند در تو امشب اي دل عاشق!
مكن اين آتش افشاني، كه مهمان تو مي سوزد
كنارت را نمي خواهم، كه مقدار تو مي كاهد
كتاب عشق مايي، برگ پايان تو مي سوزد
در من غبار حادثه ای موج می زند
مرغی نشسته غمگین ، در موج این غبار
رو سر بنه به بالين تنها مرا رها كن
ترك من خراب شبگرد مبتلا كن
درديست غير مردن ان را دوا نباشد
پس من چگونه گويم كين درد را دوا كن ؟
نوشيده چون جان ميروي اندر ميان جان من
سرو خرامان مني اي رونق بستان من
(اميدوارم درست نوشته باشم)
نگاه می کنم ، اما
به غیر ابر نمی بینم
که می سراید خشم شبانه خود را ،
و می نوازد در آذرخش ، در رگهای من ،
سرود سرکش بیدارتازیانه خود را .
سقوط عاطفه های لطیف را درخود
باید
امشب
جشن بگیرم .
مستغرق نيل معصيت جامه ي ما
مجموعه ي فعل زشت هنگامه ي ما
گويند كه روز حشر شب مينشود
آنجا نگشايند مگر نامه ي ما
ابوسعيد ابوالخير
سلام سلام