این شعر از یک دکلمه رسید به دستم آنقدر زیباست که حیفم اومد نذارم
دشنه حتی توی دست سایه هاست
فرصت جدایی من از شماست
آسمون می خواد که فریاد بکشه
بگه دیگه وقت زجر آدمهاست
.
.
مثل آسمون غربت دلمان سرد و سیاهه
توی دست زرد پاییز تنمان خزون زده
لشگر آدمکهای سنگی بی عاطفه
انگار از عمق سیاهی و تباهی
.
.
کی میشه دوباره موعد دیدار برسه
این همه فاصله ها جدایی ها تموم بشه
ای خدا ای خدا کاری بکن که فصل غصه بگذره
نمی خوام عمرم تو این دقیقه ها حروم بشه
.
.
خنده ها ماسیده رو لبهای خشک عاشقها
حسرت شنیدن یه شعر تازه دوباره
دارم آتش میگیریم تو این کویر لعنتی
وقتشه که آسمون دوباره بارون بزنه
.
.
من جریح تیغ عشقم زخمی خنجر دوست
تو جدالی که همیشه سخته و نابرابره
چی بگم چی بگم وقتی رفیقان همه نا رفیق شدند
چی بگم وقتی برادر دیگه نا برادره
واسه التیام این زخمهای سخت و لا علاج
روز وشب بوسه بر این جام بلوری می زنم