خودکار من قدیمی است گاهی نمی نویسد
یک مارک بی خریدار سیگار پشت سیگار
اعتبار
Printable View
خودکار من قدیمی است گاهی نمی نویسد
یک مارک بی خریدار سیگار پشت سیگار
اعتبار
باده خور غم مخور و پند مقلد منیوش
اعتبار سخن عام چه خواهد بودن
سخن
طوطی نگوید از تو دلاویزتر سخن
با شهد میرود ز دهانت به در سخن
کلام
ای عارف خوش کلام برگو
ای فخر همه کرام برگو
ویرانه
سیلاب گرفت گرد ویرانهی عمر
وآغاز پری نهاد پیمانهی عمر
بیدار
« ای به دیدار فتنه چون طاووس// وی به گفتار غرّه چون کفتار// عالمت غافلست و تو غافل// خفته را خفته کی کند بیدار»
انقلاب
ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ
از این فسانه هزاران هزار دارد یاد
سفر
«جز در غم عشق تو سفر مینکنم// جز بر سر کهسار گذر مینکنم// در عشق تو جز بجان خطر مینکنم// گر من زاغم چرا حذر مینکنم»
عذاب
پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا
فی بعدها عذاب فی قربها السلامه
مهر
من در دلتنگی تو
درد می کشم
عذاب می کشم
سکوت می کنم
وتو ساکتتر
درد می کشی
عذاب می کشی
و هیچ نمی گویی
این حلقه ها
کاری نیست
تنگ می شود
اما من هنوز زنده ام
قلب تو گشاد می شود
جا می دهی مرا در خود
اما هنوز صندلی زیر پای من است!
درد
با کلمه مهر باید می گفتیننقل قول:
من در دلتنگی تو
درد می کشم
عذاب می کشم
سکوت می کنم
وتو ساکتتر
درد می کشی
عذاب می کشی
و هیچ نمی گویی
این حلقه ها
کاری نیست
تنگ می شود
اما من هنوز زنده ام
قلب تو گشاد می شود
جا می دهی مرا در خود
اما هنوز صندلی زیر پای من است!
درد
شرمنده موقعی که اومد اینجا هنوز پست شما نیومده بودنقل قول:
اشکال نداره نفر بعدی با مهر بگه
نفر بعدی که خودمم:31:
عاشق به سوی عاشق زنجیر همیدرد
دیوانه همیگردد تدبیر همیدرد
مهر
اشتباه شد ...........
خبر کن ای ستاره یار ما را
که دریابد دل خون خوار ما را
نور
کدام ابشار برای فرود از صخره ای بلند
غرورش را شکست ؟
کدام رود برای بستر بک دشت تشنه
عصیانش را فروخت؟
رد پای صدها ستاره در یک نگاه
زمزمه ی موزون چشمه ها در یک صدا
دل داغ افتاب
میان سکوت یک شراب کهنه پنهان شده بود.
من امید را از برگ خشک و زردی اموختم
که تن یه وسوسه ی باد سپرد
... رقصید و چرخید و پوسید
ریشه های درخت را بوسید
و بارها میان ساقه های عریان درخت رویید
سپید مشکی من
اسما ن خاطره هایم - پر از ستاره های مهربانی توست.
تلخ
آرامتر ز دریا مواجتر ز طوفان
شهری به نام ایران قلبی به اسم تهران
ای از تبار البرز ای زاده ی دماوند
در کوچه کوچه هایت مردان همیشه مردند
شعر و سرودم از تو بود و نبودم از تو
فر و شکوه این خاک آری ، وجودم از تو
ای شهر دین و ایمان ای در پناه یزدان
از توست هر حماسه ای شهر خوب تهران
تهران شب از تو دور است تهران همیشه نور است
تهران و کوچه هایش یاد آور غرور است
آرامتر ز دریا مواجتر ز طوفان
شهری به نام ایران قلبی به اسم تهران
ای از تبار البرز ای زاده ی دماوند
در کوچه کوچه هایت مردان همیشه مردند
آن شب که طوفان در گرفت شه نامه هم افسانه بود
وقتی که پیر شهر ما شعر شهادت را سرود
ای قلب سرخ ایران ای عرصه ی دلیران
ای جایگاه هستی ای شهر خوب تهران
تهران شب از تو دور است تهران همیشه نور است
تهران و کوچه هایش یاد آور غرور است
تلخ
:18:عجب مشاعره ای شد
سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش
مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش
یاد
ای روی تو رویم را چون روی قمر کرده
اجزای مرا چشمت اصحاب نظر کرده
باد تو درختم را در رقص درآورده
یاد تو دهانم را پرشهد و شکر کرده
دانی که درخت من در رقص چرا آید
ای شاخ و درختم را پربرگ و ثمر کرده
از برگ نمینازد وز میوه نمییازد
ای صبر درختم را تو زیر و زبر کرده
بار
بار دگر آن جان پر از آتش و از آب
در لرزه چو خورشید و چو سیماب درآمد
تنها
دو تنها و دو سرگردان دو بیکس
دد و دامت کمین از پیش و از پس
بیا تا حال یکدیگر بدانیم
مراد هم بجوییم ار توانیم
شتر
پیش به سجده میشدم پست خمیده چون شتر
خنده زنان گشاد لب گفت درازگردنا
جاده
پیش به سجده میشدم پست خمیده چون شتر
خنده زنان گشاد لب گفت درازگردنا
جاده
پیش به سجده میشدم پست خمیده چون شتر
خنده زنان گشاد لب گفت درازگردنا
جاده
انتهای جاده کجاست؟
مفهوم نهایت چیست؟
این دو پرسش راپاسخی در شعر نیست
لیک بیندیش...
هر چه باشد زمان زمان جدایی ست
عصر روزهای وصل نیست
قارچ
محبوب من
به تماشا منشین
هنگام وزیدن
طوفان ِ قارچ هایِ آتشین..
پشه
(شاهنامه ی فردوسی)
----------------------------
چنین گفت با نامور مهتران/که گیتی مرا از کران تا کران
اگر پیل با پشه کین آورد/همه رخنه در داد و دین آورد
نخواهم به گیتی جز از راستی/که خشم خدا آورد کاستی
گراز
چون ز صيد پلنگ و شير و گراز
خواست تا سوي خانه گردد باز
نصیحت
باباطاهر عریان:
دلی دیرُم که درمونش نمی بو .......... نصیحت می کنُم سودش نمی بو
به بادش می نهُم نِش می بره باد ..... بر آتش می نهُم دودش نمی بو
فتیله
عاشق که چو شمع می بسوزد
او را چو فتیله ناگزیریم
از ما مگریز زانک با تو
آمیخته همچو شهد و شیریم
شکار
من در کنار دره مرگ ایستاده ام
از آخرین شکار من، ای مخمل سپید
خرگوش ماده ای که دلش سپید و زرد بود
طبیعت
کنون به سختی و آسانیش بباید ساخت
که در طبیعت زنبور نوش باشد و نیش
بیگانه
جمعه ها با ساعتم بیگانه ام با غریبی شما همخانه ام
جمعه ها ثانیه ها دق می کنند شکوه ها از صبح صادق می کنند
آسان
چرا آسان نماید کار دشوار
که تقدیر از کمین عقلت رباید
سخت
چشم تو خدنگ از سر جان کذراند
بیمار که دیدست بدین سخت کمانی
سالم
از حملههای جند او وز زخمهای تند او
سالم نماند یک رگت بر چنگ ما بر چنگ ما
دشت
اینم دو دشت به جای یکی:
در دشت روم خیمه زدی و غریو کوس
از دشت روم رفت به صحرای سیستان
معرفت
بی معرفت مباش که در من یزید عشق
اهل نظر معامله با آشنا کنند
دوست
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کام دل ما آن بشد و این آمد
مکه
نگر به احمد مرسل که مکه را بگذاشت
کشید لشکر و بر مکه گشت او والا
سفر