***********************************************
Printable View
***********************************************
یادتان هست شبی را که سفر می کردید
قول دادید و گفتید که بر می گردید
دست من را که گرفتید کمی جا خوردم
تازه فهمیدم و دیدم که شما هم سردید
نکند بیهوده عمر خود را
پشت این پنجره ها می فرسایم
نکند بیهوده تکرار شود
قصه ی چشم به راهی هایم
ماهیانی کاندرون جان هر یک یونسیست .......... گلبنانی که فلک را خوب و خوب آیین کنند
دوزخ آشامان جنت بخش روز رستخیز ............... حاکمند و نی دعا دانند و نه نفرین کنند
حضرت مولانا جلال الدين رحمه الله عليه
دوش من بودم و یاران تو و مجلس شوق
که شبی تازه کنیم از سر جان یاد تو را
آن دل که پریشان شود از ناله بلبل
در دامنش آویز که با وی خبری هست
تو قد بینی و مجنون جلوه ناز
تو چشم و او نگاه ناوک انداز
تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو،او اشارت های ابرو
وقت رفتن همه را می بوسید
به من از دور نگاهش را داد
یادگاری به همه داد و به من
انتظار سر راهش را داد
در نگاهی که مرورش یاد آبی پاک بود
کینه های کهنه اش را غرق دریا کرد و رفت
دستهایش را پر از باران احساسم نمود
آسمان را در نگاه خاک معنا کرد و رفت
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
"شیخ مصلح الدین محمد سعدی شیرازی"
تا شدم حلقه به گوش در ميخانه عشق
هر دم آيد غمي از نو به مبارك بادم
دیوان حافظ
دوش مرغی به صبح می نالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
لب باز مگیر یک زمان از لب جام ......... تا بستانی کام جهان از لب جام
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است ....این از لب یار خواه و آن از لب جام
خواجه حافظ رحمه الله عليه
---------- Post added at 06:39 AM ---------- Previous post was at 06:37 AM ----------
ماهي از سر گنده گردد ني زدم ......... فتنه از عمامه خيزد ني زخم
مولانا جلاالدين رحمه الله عليه
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
عالم از ناله عشاق مبادا خالی که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
در خواب بدم مرا خردمندی گفت .......... کاز خواب کسی را گل شادی نشکفت
کاری چه کنی که با اجل باشد جفت؟ ............ می خور که به زیر خاک میباید خفت
حكيم عمر خيام نيشابوري
.
.
.
تاب بنفشه مي دهد طره مشك ساي تو
پرده غنچه مي درد خنده دل گشاي تو
خواجه شمس الدین محمد بن محمد حافظ شیرازی
وطن خاکي سراسر افتخار است
که از جمشيد و از کي يادگار است
وطن يعني نژاد آريايي
نجابت مهرورزي با صفايي
وطن خاک اشوزرتشت جاويد
که دل را مي برد تا اوج خورشيد
وطن يعني اوستا خواندن دل
به آيين اهورا ماندن دل
وطن تير و کمان آرش ماست
سياوشهاي غرق آتش ماست
وطن منشور آزادي کورش
شکوه جوشش خون سياوش
وطن نقش و نگار تخت جمشيد
شکوه روزگار تخت جمشيد
دل مست مرا هشیار گردان ........ ز خواب غفلتم بیدار گردان
چنان خسبان چو آید وقت خوابم .........که گر ریزد گلم ماند گلابم
زبانم را چنان ران بر شهادت ........ که باشد ختم کارم بر سعادت
تنم را در قناعت زنده دل دار .......... مزاجم را بطاعت معتدل دار
نظامي گنجوي
روز ماه رمضان زلف میفشان که فقیه
بخورد روزه خود را به گمانی که شب است
تو را سری است که با ما فرو نمی آید
مرا دلی که صبوری از او نمی آید
دست از طلب دارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
در محفل خود راه مده همچو منی را
که آشفته دل آشفته کند انجمنی را
آن عهد یاد باد که از بام و در مرا
هر دم پیام یار و خط دلبر آمدی
ياد آور ز آن ضجيع و ز آن فراش
تـا بدين حد بی وفا و مر مباش
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
حافظ
در انتظار خدنگش همی پرد دل صید
خیال آنکه به رسم شکار باز آید
مقیم بر سر راهش نشسته ام چون گرد
بدان هوس که بدین رهگذر باز آید
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
مرغ و ماهى دانــد آن ابــهــام را
که ستودم مجمل اين خوش نام را
ای آفتاب آینه دار جمال تو
مشک سیاه مجمره گردان خال تو
صحن سرای دیده بشستم ولی چه سود
کاین گوشه نیست در خور خیل خیال تو
(خوب میخوامش دست خودم نیست... آن یار که عاشق جمالش شده ام....)
وصال او ز عـــمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
هنوز هم جای دو دستات خالی مونده
تا قیامت توی دستای حقیرم
خاک هر جاده نشسته روی دوشم
کی میاد روزی که با تو روبرو شم
براتون آرزوی وصال می کنم . . .نقل قول:
اما عجله نکن
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود
به گردابی چو می افتادم از چشم
به تدبیرش امید ساحلی بود
در قبله اگر نشان نباشد از او
ما دیده ی دل،روان بدان سو نکنیم
مائیم که اصل شادی و کان غمیم ......... سرمایهٔ دادیم و نهاد ستمیم
پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم ...........آئینهٔ زنگ خورده و جام جمیم
حكيم عمر خيام
.
.
.
.
من تو را همچون پرستو،یاسمن ها،نسترن ها
من تو را با هر چه هستی دوست دارم می پرستم
مقیم بر سر راهش نشسته ام چون گرد
بدان هوس که بدین رهگذار بازآید
دوش من بودم و یاران تو و مجلس شوق
که شبی تازه کنیم از سر جان یاد تو را
المنه لله که در میکده باز است
زان رو که مرا بر در او روی نیاز است
خم ها همه در جوش و خروشند ز مستی
وان می که در آنجاست حقیقت نه مجاز است...
حافظ
تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه
هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی