یکی روبهی دید بی دست و پای***فرو ماند در لطف و صنع خدای
که چون زندگانی به سر میبرد؟***بدین دست و پای از کجا میخورد؟
سعدی
Printable View
یکی روبهی دید بی دست و پای***فرو ماند در لطف و صنع خدای
که چون زندگانی به سر میبرد؟***بدین دست و پای از کجا میخورد؟
سعدی
دلی دیرم خریدار محبـــــت***کز او گرم است بازار محبت
لباسی دوختم بر قامت دل***ز پود محنــــــت و تار محبت
بابا طاهر
تن زن چو بزیر فلك بي باكي
مي نوش چو در جھان آفت ناكي
چون اول و آخرت بجز خاكي نیست
.انگار كه بر خاك نه اي در خاكي
منسوب به خیام
یک ذره نیست در دل مجروع او حدی....کز ضرب تیر عشق . براو صد شکست نیست
هرکس که نیست گشت.به هستی رسید زود....و ان کس که اوگمان برد..انجاکه هست نیست
اوحدی مراغه
تنت چون جامه غواص بر خاک***تو چون ماهی روش در آب داری
در این دریا بسی رگهاست صافی***بسی رگهاست کان تیره است و تاری
مولوی
یار ما صاحب حسن است جفا چون نکند
می کند خوب جفا دلبر ما چون نکند
خسرو کشور حسن است و ملاحت یارم
جور بر عاشق مسکین گدا چون نکند
عمادالدین نسیمی
دارم ز جدایی غزالی که مپــــــرس***در جان و دل انوه و مــــلالی که مپرس
گویی چه بود درد تو دردی که مگوی***پرسی چه بود حال تو حالی که مپرس
هاتف اصفهانی
ساقی سیمین برم جام شراب آورده است
آب گلگون چهره ی آتش نقاب آورده است
چشم خونبارم مدام از شوق یاقوت لبش
همچو ساغر در نظر لعل مذاب آورده است
نسیمی
تا در نرسد وعده هر کار که هست***سودی ندهد یاری هر یار که هست
تا زحمت سرمای زمستان نکشــد***پر گل نشود دامن هر خار که هست
ابوالسعید ابوالخیر
تا حدیث لب میگون تو در شهر افتاد
زاهد گوشه نشین با می ناب افتاده است
در دل افتاد مرا آتش عشقت چون شمع
رشته ی جانم از آن در تب و تاب آفتاده است
نسیمی