-
دوستت دارم، اي خدايي كه لحظه اي هم نگاهت رو از من برنداشتي، لحظه اي من و به حال خودم تنها
نذاشتي، تو همه خوبي ها هستي و من سرمست از وجود تو . اي سر چشمه پاكي ها دلم و خالي از
هر چيزي كه نبايد باشه و لبريز از خودت بكن . بدي هام من و از تو دور ميكنه به لطف خودت به خوبي
تبديلشون كن و هر چيزي كه من و از تو دور ميكنه رو از سر راهم بردار . چون تو خواستي من هم
ميخوام، دوست دارم با تو باشم، براي هميشه، من و از وجود خودت محروم نكن .
دوستت دارم اي مهربان ترين مهربان ها
-
مهربانم
آرزو های گم شده ام را در راهت جستجو میکنم
نگرانم نکند که نتوانم راهت را پیدا کنم
نیازمندم به هدایتت
ای بهترین هدایت کننده ام
خدایم من که تنهایم
تو نگذار که این تنهایی مرا زندانی کند
خدای مهربانم از غم دلم تنها با تو میگم
مهربانم گوش کن به صحبت هایم
مرا از بند آرزوهایم رها کن
آن ها را به تو می سپارم
تا به تو رسیدن به آرزوهایم برسم
خدایا نمیخوام برای رسیدن به آرزو هایم زندگی کنم
نمی خوام آرزویی داشته باشم
آرزوهایم را از من بگیر
من میخوام بدون هیچ آرزویی زندگی کنم و بمیرم
نمیخوام آرزویی داشته باشم
رویاهام و به باد میسپارم
خودم و به تو
امید اول و آخرم دوستت دارم .
-
خدایا!
جویای تبرک توام
مرا لطف و مهری ببخش
تا قدیسان و ارواح پاک
مرا در پرتو مهر و حمایت خود قرار دهند.
-
آئينه دل
خدايا!
تو را شكر مى كنم كه با فقر آشنايم كردى تا رنج گرسنگان را بفهمم و فشار درونى نيازمندان را درك كنم.
خدايا!
هدايتم كن زيرا مى دانم كه گمراهى چه بلاى خطرناكى است.
خدايا!
هدايتم كن كه ظلم نكنم. زيرا مى دانم ظلم چه گناه نابخشودنى است.
خدايا!
نگذار دروغ بگويم زيرا دروغ ظلم كثيفى است.
خدايا!
محتاجم مكن كه تهمت به كسى بزنم، زيرا تهمت خيانت ظالمانه اى است.
خدايا!
ارشادم كن كه بى انصافى نكنم، زيرا كسى كه انصاف ندارد، شرف ندارد.
خدايا!
راهنمايم باش تا حق كسى را ضايع نكنم كه بى احترامى به يك انسان همانا كفر خداى بزرگ است.
شهيد چمران
-
تا امروز چند بار اشتباه کردم؟
ميدانم هيچ صندوقچهاي نيست كه بتوانم رازهايم را توي آن بگذارم
و درش را قفل كنم؛ چون تو همه قفلها را باز ميكني.
ميدانم هيچ جايي نيست كه بتوانم دفتر خاطراتم را آنجا پنهان كنم؛
چون تو تكتك كلمههاي دفتر خاطراتم را ميداني ...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
حتي اگر تمام پنجرهها را ببندم، حتي اگر تمام پردهها را بكشم،
تو مرا باز هم ميبيني و ميداني كه نشستهام يا خوابيده
و ميداني كدام فكر روي كدام سلول ذهن من راه ميرود.
تو هر شب خوابهاي مرا تماشا ميكني،
آرزوهايم را ميشمري و خيالهايم را اندازه ميگيري.
تو ميداني امروز چند بار اشتباه كردهام
و چند بار شيطان از نزديكيهاي قلبم گذشته است
تو ميداني فردا چه شكلي است
و ميداني فردا چند نفر پا به اين دنيا خواهند گذاشت.
تو ميداني من چند شنبه خواهم مُرد
و ميداني آن روز هوا ابري است يا آفتابي.
تو سرنوشت تمام برگها را ميداني
و مسير حركت تمام بادها را.
و خبر داري كه هر كدام از قاصدكها
چه خبري را با خود به كجا خواهند برد.
تو مىدانى، تو بسيار مىدانى ...
خدايا ميخواستم برايت نامهاي بنويسم.
اما يادم آمد كه تو نامهام را پيش از آن كه نوشته باشم، خواندهاي.
پس منتظر ميمانم تا جوابم را فرشتهاي برايم بياورد ...
-
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جایِ او بودم؛
همان يک لحظه اول،
که اوّل ظلم را می ديدم از مخلوقِ بی وجدان؛
جهان را با همه زيبايی و زشتی،
به روی يکدِگر، ويرانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
که در همسايه ی صدها گرسنه،
چند بزمی گرم عيش و نوش می ديدم،
نخستین نعره ی مستانه را خاموش آندم،
بر لبِ پيمانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
که می ديدم يکی عريان و لرزان؛
ديگری پوشيده از صد جامه ی رنگين؛
زمين و آسمان را،
واژگون، مستانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
نه طاعت می پذيرفتم،
نه گوش از بهراستغفارِ اين بيدادگرها تيز کرده،
پاره پاره در کفِ زاهد نمايان،
تسبیح را صد دانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
برای خاطر تنها يکی مجنونِ صحراگردِ بی سامان،
هزاران ليلی ناز آفرين را کو به کو،
آواره و ديوانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
به گردِ شمع سوزانِ دلِ عشاقِ سرگردان،
سراپایِ وجودِ بی وفا معشوق را،
پروانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
به عَرشِ کبريايی، با همه صبر خدايی،
تا که می ديدم عزيزِ نابجايی،
ناز بر يک ناروا کرده خواری می فروشد،
گردشِ اين چرخ را،
وارونه بی صبرانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
که می دیدم مشوّش عارف و عامی،
زبرقِ فتنه ی این علمِ عالم سوزِ مردم کش،
به جز انديشه عشق و وفا، معدوم هر فکری،
در اين دنيای پُر افسانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!
چرا من جایِ او باشم؟
همين بهتر که او خود جایِ خود بنشسته و تابِ تماشایِ تمامِ زشتکاری هایِ اين مخلوق را دارد!
وگرنه من به جایِ او چو بودم،
يک نفس کی عادلانه سازشی،
با جاهل و فرزانه می کردم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
خدایا
با ان که هر یک از بندگان تو منحصر به فرد هستند
اما درون یکایک ما
میری مشترک وجود دارد
و ان چیزی است که ما را
موجوداتی الهی می سازد
میان من و برادرم جدایی نیست
ما یکی هستیم
پس مرا متبرک گردان
تا در گذز پر شتاب زندگی
این حقیقت را از یاد نبرم
و سیمای الهی هر کس را
در هر تجربه ای که به سراغم می اید
مشاهده کنم
-
خدایا
هنوز اسیر بیش و کم هستم
عمر به پایان می رسد
و می بینم که دست هایم تهی هستند
انچه اندوخته ام فقط سرابی بوده است
انگاه عمر به پایان می رسد
چه اندوخته ام؟
ای انکه منجی از پا افتادگانی!
دستم را بگیر!
-
خدایا!
بحران زده ام
نمی دانم به کجا رو کنم!
به چپ و راست رو می کنم
به پس و پیش
و فقط ظلمت را می بینم
به درون رو می کنم
ستاره ای می بینم
خدایم!
تو ان ستاره ای
و اگر تو با منی، درون من ،کنار من
هیچ نیرویی در این دنیا
نمی تواند مرا شکست دهد.
هر چه جلال
از ان توست!
-
خدایم!
حتی اگر در هیاهوی روزمرگی
تو را از یاد ببرم
تو مرا فراموش نخواهی کرد
خدایم!
تو در تمامی مشکلات و دشواری های زندگی
نیرو و اقتدار منی
پس ای خجسته
مرا متبرک گردان
تا چیزی نگویم
کاری نکنم
و به چیزی نیندیشم
که مایه نا خشنودی تو شود.