-
در آغاز تاوشتری _ آفریننده جهان _ چون به خلقت زن رسید ، دید آنچه مصالح سفت و سخت برای خلقت آدمی لازم است در کار آفرینش مرد به کار برده و دیگر چیزی نمانده . در کار خود واله گشت و پس از اندیشه بسیار ، چنین کرد : گردی عارض از ماه و تراش تن از پیچک و چسبندگی از پاپیتال و و لرزش اندام از گیاه و نازکی از نی و شکوفایی از گل و سبکی از برگ و پیچ و تاب از خرطوم پیل و چشم از غزال و نیش نگاه از زنبور عسل و شادی از نیزه نور خورشید و گریه از ابر و سبکسری از نسیم و بزدلی از خرگوش و غرور از طاووس و نرمی از آغوش طوطی و سختی از خاره و شیرینی از انگبین و سنگدلی از پلنگ و گرمی از آتش و سردی از برف و پرگویی از زاغ و زاری از فاخته و دورویی از لک لک و وفا از مرغابی نر گرفت و به هم سرشت و از او زن ساخت .
مهپاره
-
سرود آفرینش » دکتر شریعتی
در آغاز هیچ نبود ، کلمه بود ، و آن کلمه خدا بود
و کلمه بی زبانی که بخواندنش و بی اندیشه ای که بداندش و چگونه میتواند بود ؟
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود
و با نبودن چگونه میتوان بودن
و خدا بود و با او عدم
و عدم گوش نداشت و حرف هایی هست برای گفتن
که اگر گوشی نبود نمی گوییم
و حرفهایی هست برای نگفتن
حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی اورند
حرفایی شگفت و اهورایی همینهایند
حرفایی بی تاب و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی قرار آتش اند و کلماتش هر یک انفجاری را به بند کشیده اند
کلماتی که پاره های بودن ادمی اند
اینان همواره در جست و ج وی مخاطب خویشند
اگر یافنتد یافته میشوند
-
دکتر شریعتی ؛ کویر ص 272
دوران کودکی نیز عصر طلایی هر کسی است ، دوران پر عصمت و عزیز و شاد تاریخ یک زندگی
و من نیز گرچه دوران کودکیم نه با طلا بلکه با فولاد سر آمد
اکنون در پیش چشم خاطره ام درخشش طلا یافته است
به خصوص که جوانی ام همه در آخر زمان گذشت
همه سر بر روی کتاب و دل در آسمان و تن در زندان
و به قول فردوسی : ( جوانی هم از کودکی یاد دارم )
و اما چون او دریغا دریغا ندارم
که گر چه به سختی اما به خوبی گذشت !
-
دکتر شریعتی ، هبوط در کویر ، ص 18 !
بهترین فرشته همین شیطان بود ، مرد و مردانه ایستاد گفت سجده نمیکنم
، تو را سجده میکنم اما این آدمهای کثیفی را که از گل متعفن ساخته ای ،
این موجود ضعیف و نکبتی را که برای شکم چرانیش خدا و بهشت و پرستش و عظمت را فراموش میکند ، برای یک شکم انگور یا خرما گوسفند وار پوزه اش را به زمین فرو میبرد !
سجده نمیکنم ، کسی را که به خاطر تو برای نشان دادن ایمان و اخلاصش به تو یک دسته گندم زرد را به قربانگاه می آورد ؟ او را که به خاطر خئئشگلی خواهرش حرف تو را زیر پا میگذارد ، پدرش را لجن مال میکند ؟ برادش را میکشد ... ؟ نمیبینی اینها چه میکنند ، زمین و زمان را به چه کثافتی کشانده اند > مسیح ، یحیی ، زکریا و علی را بی رحمانه و دردمنشانه میکشند ، تنها به علت آنکه میتوانند !
-
زندگی فقط یک بار است و ما هرگز نخواهیم توانست تصمیم درست را از تصمیم نادرست تمیز دهیم زیرا ما در هر موضوعی فقط می توانیم یک بار تصمیم بگیریم. زندگی دوباره ، سه باره چهارباره به ما عطا نمی شود که این را برای ما امکان پذیر سازد تا تصمیم های مختلف خود را مقایسه کنیم .
بار هستی
-
وقتی فردی قوی ان قدر ضعیف می شود که به فرد ضعیف بی حرمتی می کند ، فرد ضعیف باید به راستی خود را قوی بداند و او را ترک کند .
بار هستی
-
نخستین خیانت جبران ناپذیر است و از طریق واکنش زنجیره ای خیانت های دیگر را برمی انگیزد که هر کدام از آنها ما را بیش از پیش از خیانت پیشین دور می کند .
بار هستی
-
استعاره چیز خطرناکی است . با استعاره نمی شود شوخی کرد . عشق از یک استعاره آفریده تواند شد .
بار هستی
-
وقتی یک غیر روحانی ادای کشیشها را در می آورد خودش کشیش تر از همه کشیشهای دنیا می شود . ( قلعه مالویل - روبرمرل )
-
روستايي گاو در اخور ببست
شير ،گاوش خورد و بر جايش نشست
ماجرا از اين قراره كه شيري وارد طويله روستايي مي شود و گاو اورا خورده و جايش مينشيند
روستايي در تاريكي شب به طويله مي رود و به خيال گاو دست بر پشت شير ميمالد.بيچاره نميداند كه پشت چه موجودي را ميخارد
گفت شير ار روشني افزون شدي
زهره اش بدريدي و دل خون شدي
اين چنين گستاخ ، زان ميخاردم
كه در اين شب گاو مي پنداردم
اگر در كشور ،امكان اظهار نظر از جانب مردم نباشد،ان كشور حكم ان محوطه تاريك را پيدا ميكند ،كه در ان شير بجاي گاو پنداشته شود.
---------------------------------
سخن ها را بشنويم
دكتر ندوشن