تو كاخ ديدي و من خفتگان در دل خاك
تو نقش قدرت و من نعش ناتوان ديدم
تو تاج ديدي و من تخت رفته بر تاراج
تو عاج ديدي و من مشت استخوان ديدم
Printable View
تو كاخ ديدي و من خفتگان در دل خاك
تو نقش قدرت و من نعش ناتوان ديدم
تو تاج ديدي و من تخت رفته بر تاراج
تو عاج ديدي و من مشت استخوان ديدم
موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام
ای سرو پای بسته به آزادگی مناز
آزاده من که از همه عالم بریده ام
مرا حق از مي عشق افريده است
همان عشق است اگر مرگم بسايد
دوش آگهـی ز یار سـفر کرده داد باد
من نیز دل به باد دهم . هرچه باد باد
در میان خلق سردرگم شدم
عاقبت الوده ی مردم شدم
بعد از این با بی کسی خو می کنم
انچه در دل داشتم رو می کنم
ميروم و نميرود از سر من هواي تو
هواي تو....
داده فلك سزاي من تا چه بود سزاي تو
سزاي تو.....
ميروم و نمي رود نام تو از زبان من
ده كه نمي پرسي از كسي نام من و نشان من
ديگر به لب نيا رم حديث آشنايي
شكسته در گلويم نواي بي نوايي
نواي بي نوايي .....
فتاده هستي من به كام نا مرادي ي ي...
ز چهره ام تو گويي پريده رنگ شادي ي ي....
ميروم و نميرود از سر من
از سر من......
نرديست جهان كه بردنش باختن است
نرداي او بنقش كم ساختن است
دنيا به مثل چو كعبتين نردست
برداشتنش براي انداختن است
ابوسعيد ابوالخير
سلام و درود
تا که نشانت در همه جا می جویم
در همه دنیا وصف تو را می گویم
از دل شب تا به سحر هر لحظه
خاک رهت تا به ثریا می پویم
از دل شب تا به سحر هر لحظه
خاک رهت تا به ثریا می پویم
باز ای جان بار دگر خاموشی
چهره خود از نظرم می پوشی
درد مرا مرغ سحر می داند
دم به دمی نغمه غم می خواند
سلام پایان عزیز
دور از تو جان سپردم و افسوس همچنان
در سينه ماند حسرت ديدار ديگرم
اما بدان كه در دم مردن هنوز هم
نام توهست بر لب من آه......مادرم
سلام
اواتار نو مبارک
امضای نو مبارک
ما را بجز اين جهان ، جهاني دگر است
جز دوزخ و فردوس مكاني دگر است