تنم از واسطه دوري دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
هر كه زنجير سر زلف پريشان تو ديد
دل سودا زده اش بر من ديوانه بسوخت
Printable View
تنم از واسطه دوري دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
هر كه زنجير سر زلف پريشان تو ديد
دل سودا زده اش بر من ديوانه بسوخت
تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر میبارد
و من تنهاترین نیلوفر رو به گلستانم
شب است ونغمه ی مهتاب ومرغان سفرکرده
و شاید یک مه کمرنگ از شعری که میخوانم
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هردم
جرس فرياد ميدارد كه بربنديد محملها
آخ چقده دوست دارم بیشتراز یه عالمه
قد جونم اینهمه هنو میگی بازم کمه
وای چقده دوست دارم بیشتراز یه عالمه
قد جونم اینهمه تازه میگی بازم کمه
هزاران قصه ناگفته دارم
غمم را بشنویداز خود مرانید
شما دانید و من کاین ناله از چیست
چه دردست این که در هر سینه ای نیست
بازم كمه!!!!
سلام سيسه جان
تـو هـموني كـه يـه روز ، مــن تو رو خواسـتم از خـدا
اونـكه دنـبالش مي گـشـتم ، هـمـيــشه تـو قـــصـه ها
تـو همون هستي كه من ، تـو خواب و رويــا مي ديـدم
خــودم و بــدون تــو ، هــمـيـشه تــنــها مي ديـدم
سلام غزل خانم. خوبی شما؟
ما سر خود را اسيري مي بريم
ما جواني را به پيري مي بريم
خوبم مرسي!!
مرگم زتو دور افگند اندیشهام اینست
اندیشهی این جان گرفتار ندارم
خون شد دل خسرو ز نگهداشتن راز
چون هیچ کسی محرم اسرار ندارم
مي پرورانم اين هوس عاشقانه را
در سر كه جان دهمت جان سلطان قلب من!
"بالا بلند عشوه گر نقش باز من"
ديباچه ي زمين و زمان سلطان قلب من!
نوشتي خسته اي از عشق و مستي
من از آن شکو ه هايت مي گريزم
نوشتي مي گريزي از من و دل
من اما پا به پايت مي گريزم