قربان وفاتم به وفاتم گذری کن
تا بوت مگر بشنوم از رخنه تابوت
Printable View
قربان وفاتم به وفاتم گذری کن
تا بوت مگر بشنوم از رخنه تابوت
تا چند چو کاه گرد خرمن گردیم
چون مرغ بس است دانهای توشه مرا
*...*
اي لبانم بوسه گاه بوسه ات
خيره چشمانم به راه بوسه ات
اي تشنج هاي لذت در تنم
اي خطوط پيكرت پيراهنم
آه مي خواهم كه بشكافم ز هم
شاديم يكدم بيالايد به غم
آه مي خواهم كه برخيزم ز جاي
همچو ابري اشك ريزم هايهاي
اين دل تنگ من و اين دود عود ؟
در شبستان زخمه ها ي چنگ و رود ؟
اين فضاي خالي و پروازها ؟
اين شب خاموش و اين آوازها ؟
اي نگاهت لاي لايي سحر بار
گاهواره كودكان بي قرار
اي نفسهايت نسيم نيمخواب
شسته از من لرزه هاي اضطراب
خفته در لبخند فرداهاي من
رفته تا اعماق دنيا هاي من
اي مرا با شور شعر آميخته
اين همه آتش به شعرم ريخته
چون تب عشقم چنين افروختي
لا جرم شعرم به آتش سوختي
یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غم دیده ما شاد نکرد
دوست ان باشد كه گيرد دست دوست
در پريشان حالي و درماندگي .......
يار خواستم مشكلات از در درامدند
به دروغ گفتم نمي خواهم . مشكلات رفتند . من ماندم و يار ......
یک نفر آن سو تر از دریا صدایت میزند
پشت باورهایی از دنیا صدایت میزند
دختر باران که خاتون دل صحرا شدی
دشت با آن لحجه زیبا صدایت میزند...
دوش بی روی تو آتش به سرم بر میشد
وآبم از دیده همی آمد و زمین تر میشد
دانم ای دل که بهاران بود و موسم عشرت
من پربسته چه سازم که پريدن نتوانم
گرچه ديری است خموشم، نرود نغمه ز يادم
زان که هر لحظه به نجوا سخن از دل برهانم
من عصا و نور بگرفته به دست
شاخ گستاخ ترا خواهم شکست