همه شب نالم چون نی که غمی دارم که غمی دارم
دل و جان بردی اما نشدی یارم نشدی یارم
Printable View
همه شب نالم چون نی که غمی دارم که غمی دارم
دل و جان بردی اما نشدی یارم نشدی یارم
چون به تن کوه گشت رایت ابر بهار
سیل فرو ریخت سنگ از زبر کوهسار
دزد آنچه برده باز نياورده هيچ گاه
هرگز به اهرمن مده ايمان خويش وام
پروين اعتصامي
پدرم گفت : گل از رنگ و لعابش پيداست
و زن مومـــنه از طرز حجابــــش پيداست
آغاسي
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
///
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن
روی نگار در نظرم جلوه می نمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم
////
چشمم به روی سافی و گوشم به قول چنگ
فالی به چشم و گوش در این باب میزدم
لاله ساغر گیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یا رب که را داور کنم
باز کش یک دم عنان ای ترک شهر آشوب من
تا ز اشک و چهره راهت پر زر و گوهر کنم !
انانکه حسین را خدا میپنداشتند
کفرش به کنار عجب خدایی داشتند
نقل قول:
مطمئن نیستم اما به خاطر وزن شعر فکر می کنم که شعر به صورت زیر درست تر باشه
آنانکه حسین را خدا می دانند
کفرش به کنار عجب خدایی دارند
شعر شما درسته خانوم magmagf