...
تكيه بر جاي بزرگان نتوان زد به گزاف.......مگر اسباب بزرگي همه آماده كني
...
Printable View
...
تكيه بر جاي بزرگان نتوان زد به گزاف.......مگر اسباب بزرگي همه آماده كني
...
یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم ............ آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم
ما چون دو دریچه رو بروی هم
آگاه ز بگو مگوی هم
هر روز سلامو پرسشو خنده
هر روز قرار روز آینده:40:
همه شب پلك نزد چشم من آري ، اما
همه خفتند در اين خانه ز لالايي من ...
مانده ام بر گل غم بر نفس تنگ غروب،
تشنه جام مي ات اين دل شيدايي من
نه گنهکاریم نه بی تقصیریم
منــو تــو بــازیچه تقدیــریـم
هر دو در بیراهه بی رحم عشق با دل و احساس خود در گـیـریم
بیشــتــر از هـمیـشـه دوستـت دارم
گرچه ازعاشقی وعاشق شدن بیزارم
زیــر آوار فـرو ریـخـتـه عـــشـــق
ازدلم چیزی نمانده که به توبسپارم
تو که همدردی مرا یاری ده به من عـاشق امـیـدواری ده
اگرعشق باماسریاری نداشت تو به من قول وفاداری ده
هرکجا به هر که میرسی
خنجری میان مشت خود نهفته است
پشت هر شکوفه تبسمی
خار جانگزای حیله ای شکفته است
آنکه با تو میزند صلای مهر
جز ب فکر غارت دل تو نیست
تنها ايستاده ام
بسان رهگذرخسته
که مات و مبهوت
سنگهاي دوسوي رودخانه را
نظاره مي کند.
کاش ميدانستم
اين رود بيکران
وآن سنگهاي فراوان
مرا تا کدام ناکجا
مي کشانند.
دستی برافشان
شوری برانگیز
در دامن آزادی و شادی بیاویز
از این نسیم نیمه شب درسی بیاموز
ز دل، جانا، غم عشقت رها کردن توان؟ نتوان
ز جان، ای دوست، مهر تو جدا کردن توان؟ نتوان
اگر صد بار هر روزی برانی از بر خویشم
شد آمد از سر کویت رها کردن توان؟ نتوان
مرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانش
بگویی تو چنین دردی دوا کردن توان؟ نتوان
نه فریادی نه آهنگی نه آوایی
نه دیروزی نه امروزی نه فردایی
جهان آرام و جان آرام
زمان در خواب بی فرجام
خوش آن خوابی که بیداری نمی بیند