ما را ز خیال تو چه پروای شرابست
خم گو سر خود گیر که خمخانه خرابست
افسوس که شد دلبر و در دیده گریان
تحریر خیال خط او نقش برآبست.
Printable View
ما را ز خیال تو چه پروای شرابست
خم گو سر خود گیر که خمخانه خرابست
افسوس که شد دلبر و در دیده گریان
تحریر خیال خط او نقش برآبست.
تمام اندوهش را ابر در فضای باران پاشیده ست .
و من ، که عاشق اندوه بوده ام ،
نگاه می کنم ، اما
از این تماشا غمگین نمی شوم .
نگاه می کنم ، اما
به غیر ابر نمی بینم
که می سراید ...
اندوهش را ؟ ...
اين چرخه مي چرخد بسي
بهر حساب هر كسي
يك روز جبران مي كند
جوري كه با ما مي كني
سلام سلام.............
یادم می اید
زیر مجله هاست
کلید را برمی دارم
به خودم در سیاهی پنجره چشمک می زنم
کلید را در قفل می چرخانم
چشم بسته ..نفس حبس در سینه
باز می شود
می پرم بیرون
بی هیچ حجابی
يار و يولداش دؤندولر
بير-بير منى چؤلده قويوب ، چؤندولر
چشمه لريم ، چيراخلاريم ، سؤندولر
يامان يئرده گؤن دؤندى ، آخشام اولدى
دونيا منه خرابه شام اولدى
sghl
يكي اتشي بر شده تابناك
ميان باد و اب از بر تيره خاك
کی باشد و کی باشد و کی باشد و کی
می باشد و می باشد و می باشد و می
من باشم و من باشم و من باشم ومن
وی باشد و وی باشدو وی باشد و وی
یکی چو باده پرستان صراحی اندر دست
یکی چو ساقی مستان به کف گرفته ایاغ
نشاط و عیش و جوانی چو گل غنیمت دان
که حافظا نبود بر رسول غیر بلا
آمد و رو به روي تو خنديد، يك عدد-
سيگار -بي تعارف- و فندك كشيد، زد
انگشت را سه بار تكان داد سمت تو
- آقا امان! امان از اين روزگار بد!
دوباره خاطرتو بوسیدم
این سوال بی جواب رو از خودم
تا حالا هزار دفعه پرسیدم
با کدوم ترانه باز جون میگیره
نبض اون حنجره ي فیروزه...