لامصــــــــــــــب
مثل سیگار است ، خاطــــــره !!!
حال می دهد ؛
اما
از درون می پوسانــــدت
...
Printable View
لامصــــــــــــــب
مثل سیگار است ، خاطــــــره !!!
حال می دهد ؛
اما
از درون می پوسانــــدت
...
خیانت یا عدالت ؟!
نوشت: " دوستت دارم "
و برای هر دویشـان فرستاد ...
...
کـــــال چیده بودی ام . .
روزی که هَوسِ سیبی سُــــ ـــ ـرخ کورتـــــ ـــ ـ کرده بود !! . .
چشم هایت به من آموخت که با آخرین نگاه اولین رنج آغاز میشود
رد شد شبیه رهگذری باد، از درخت
آرام سیبِ کوچکی افتاد از درخت
افتاد پیشِ پای تو، با اشتیاق گفت:
ای روستای شعر تو آباد از درخت،
امسال عشق سهم مرا داد از بهار
آیا بهار سهم ترا داد، از درخت؟
امشب دلم شبیه همان سیب تازه است
سیبی که چید حضرت فرهاد از درخت
کی میشود که سیب غریبِ نگاه من
با دستِ گرم تو شود آزاد از درخت
چشمان مهربان تو پرباد از بهار
همواره رهگذار تو پرباد از درخت
امروز آمدی که خداحافظی کنی
آرام سیب کوچکی افتاد از درخت!
در تــــو گــُــ ـــ ـم شده امــــــ ــــ ـ
و هیچکـَس نمیدانــَــــد!
این رازیستــــــــ ـــ ـ میان مَـــن و خود ..
برگـَـــرد..
یادتـــــ ــ ـ را جا گذاشتــــ ـــ ـی..
نمی خواهم عُــمری به این امید باشَـــ ـــ ـم
که برای بُردنَش بر می گردی ..
نذر کــَـــردم سفره ای پهــن کـُنم از حــَـــ ـــ ـرف های نگفتــه ی دلم .. اگـــــ ـــ ــر برگـــَـــردی ..
خسته ام این روزها!
بالی از عشق بده،
تا به سمت شب چشمان تو
پرواز کنم...
از پشت شیشه
می توان خیابان را طور دیگر دید
و مردم را
با روزنامه پاک کرد ...!
نقش هستی نقشی از ایوان ماست
خاک و بادو آب سرگردان ماست
اي رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر زانكه به جز تلخي اندوه
در خاطر از آن چشم سياه تو ندارم
اي رفته ز دل ، راست بگو ! بهر چه امشب
با خاطره ها آمدهاي باز به سويم؟
گر آمده اي از پي آن دلبر دلخواه
من او نيم او مرده و من سايه ي اويم
من او نيم آخر دل من سرد و سياه است
او در دل سودازده از عشق شرر داشت
او در همه جا با همه كس در همه احوال
سوداي تو را اي بت بي مهر ! به سر داشت
من او نيم اين ديده ي من گنگ و خموش است
در ديده ي او آن همه گفتار ، نهان بود
وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ
مرموزتر از تيرگي ي شامگهان بود
من او نيم آري ، لب من اين لب بي رنگ
ديري ست كه با خنده يي از عشق تو نشكفت
اما به لب او همه دم خنده ي جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده مي خفت
بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
آن كس كه تو مي خواهيش از من به خدا مرد
او در تن من بود و ، ندانم كه به ناگاه
چون ديد و چها كرد و كجا رفت و چرا مرد
من گور ويم ، گور ويم ، بر تن گرمش
افسردگي و سردي ي كافور نهادم
او مرده و در سينه ي من ، اين دل بي مهر
سنگي ست كه من بر سر آن گور نهادم
خورشید را در آغوش گرفتهای
پاهایت را به بوسههای دریا سپردهای
مووهایت را به دستِ نسیم.
چه خوش غیرتم من!
زَخمی در پَهلویـَـم استـــــ ـــ ـ
روزگار نَمَکــــــ ــ ـ می پاشَـــد..
و مَــن به خــود می پیچـَــــم
و همه فِـــــکر می کنند می رَقـــصَـــــ ـــ ـم ..
در خلوت کوچه هایم
باد می آید ...
اینجا من هستم ، نیمکتی چوبی
و چتری که بسته است ،
دلم تنگ نیست ...
تنها منتظر بارانم
تا قطره هایش بهانه ای باشند ،
برای نمناک بودن لحظه هایم
و اثباتی
بر بی گناهی چشمانم
...
گریه در آب
معنی آب، عمیق است و صریح
آب ، یعنی وسعت
آب یعنی پاکی، یعنی عشق
روشنی
سرشاری
بیداری
بیرنگی
زمزمه
جنبش
طوفان
طغیان
آب ، یعنی هستی ...
من دلم می خواهد
مثل نیلوفر آبی باشم
من دلم می خواهد
عصر، با ماهی ها
بنشینم
و کمی گپ بزنم
شهری از آب دلم می خواهد
خانه ای در آن شهر
و در آن خانه به هر پنجره ای
پرده از پارچه نازک آب
من دلم می خواهد
دختران، دختر آبی باشند
دامن از موج بپوشند و برقصند سبک
روح من
انعطاف خزه را داشته باشد در آب
در زمینی که ز بیم
اشک را هم حتی
سقط می باید کرد
گریه در آب چه لذتبخش است
من که انباشته هستم از اشک
داخل آب، اگر گریه کنم
تو نخواهی فهمید
من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم در آب
آب ، یعنی همه خوبی ها...
عمران صلاحـــی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
همین روزمرگی ها
همین دوره کردن ِ شب ها و روزها
همین تکرار ها پشت ِ تکرار
همین عادت های همیشگی
...
همین هاست که ته نشین می شود ته ِ دلم
که حل نمی شود که نمی شود
دلم یک اتفاق ِ ساده می خواهد
که حل کند در خود روزمرگی ها را
که بالا بیاورد تکرار ها را
انگار ... کسی ، جایی
دست ِ اتفاق را گرفته است که نیفتد
دلم چیزی می خواهد
شبیه یک معجزه
و نردبانی
که برساندش پای ِ آرزوهای دور و درازش .../
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که اینه سازد سکندری داند
نه هر که کله کج کردو تند نشست
کلاه داری و ایین سروری داند
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
غلام همت ان رند عافیت سوزم
که در گداصفتی کیمیا گری داند
وفا و عهد نکو باشد اگر بیاموزی
وگرنه هر که تو بینی ستمگری باشد
بباختم دل دیوانه و ندانستم
که ادمی بچه ای شیوه پری داند
هزار نکته باریکتر اینجاست
نه هرکه سر بتراشد قلندری داند
مدار نقطه بینش زخال توست مرا
که قدر گوهر یکدانه جوهری داند
به قدو چهره هر انکس که شاه خوبان شد
جهان بگیرد اگر دادگستری داند
ز شعر دلکش حافظ کسی بود اگاه
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
از همان ابتدا دروغ گفتند!
مگر نگفتند که "من" و "تو" ، "ما" می شویم ؟!
پس چرا حالا "من" این قدر تنهاست !...
از کی "تو" اینقدر سنگ دل شد ؟!...
اصلا این "او" را که بازی داد ؟!...
که آمد و "تو" را با خود برد و شدید "ما" !
...
یاد آشنایان آشنا باش/ به پیمانی که بستی با وفا باش/ چو یادت روز شب در خاطرم هست/ تو هم هر جا که هستی یاد ما باش
زندگی فرصت بس کوتاهیست...تا بدانیم که مرگ... آخرین نقطه پرواز پرستو ها نیست...مرگ هم حادثه است...مثل افتادن برگ که بدانیم پس از خواب زمستانی خاک... نفس سبزبهاری جاریست
چقدر گمنام !!!!نقل قول:
یک نقطه بیش،فرق رحیم ورجیم نیست... از نقطه ای بترس که شیطانی ات کند...
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست...
گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند
بهار و اینهمه دلتنگی...؟
شاید فرشتهای
فصلها را
به اشتباه ورق زده باشد ...
...
عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود/جوینده عشق بی عدد خواهد بود/
فردا که قیامت آشکار گردد/هر که نه عاشق است رد خواهد بود
دوستان عزيز فكر نميكنم اين تاپيك جاي اشعار كسايي مثل حافظ يا مولانا باشهنقل قول:
عنوان تاپيك مشخصه كه ...
ای عشق، شکسته ایم، مشکن ما را/ اینگونه به خاک ره میفکن ما را/ ما در تو به چشم دوستی می بینیم/ ای دوست مبین به چشم دشمن ما را .
کوچه پس کوچه های ذهنم
واسه صدای پاهات خیلی وقته لک زده.
نفرین به دستهای آلوده ی تقدیر
که همیشه باید قاب خالی در را نظاره گر باشم.
زیباترین اتفاق من
نمی دانستم تو فقط به اندازه یک خاطره در زندگی من سهم خواهی داشت.
دل یکی بود و به سودای تواز دست برفت
دست خالی نتوان رفت پی یار دگر
نمي دانم تو كيستي ولي
تمام امشب را مثل هر شب به تو فكر خواهم كرد
ميان سكوت كوچه ها و پاييزي كه بر زمين نشستهو به تصوير تو خيره خواهم شد
هر چند تصويري داري مات و مبهوت
هيچ نشاني نداري فقط اسمي زيبا
و آرام آرام در فكر تو بخواب خواهم رفت
روي همه خاطراتم
تنهــایی من عمیق ترین جای دنیاســت !
تَـه ندارد . . .
برادران ِ یوسُـ ـفـ هم ترسیدند از عمق ِ چاه ِ تنهایــی ام . . .
به دنبال ِ چاهــی دیگر رفتند ! . . .
مهربانی ام را چنان گریاندند
که بوی نا گرفت
نامهربان شدم
...
خسته ام !
ای کاش ميشد اين بار من سيب ميچيدم !
شايد اينگونه خدا باز هم تبعيدم ميکرد!
شايد ...
شايد به جايي دورتر و تاریکتر ...
اما اي کاش تنها مرا تبعيد ميکرد ...
از اين برزخ
از اين دنياي شوم ...
تنها من
بي هيچ همدستي ...
بي هيچ همراهي ...
اين من بودم که گناه کردم ؟!
آري اين من بودم که وسوسه شدم!
مـــــــــــن؟!
ديگر نميخواهم عذاب آور باشم !
وتمام عمر
تمام هستي ...
بخاطر کاري که ناخواسته کردم سرزنش شوم!
خسته ام ...
از رنج ...
از این سرنوشت شوم ...
بخــــــاطر ميآوري؟!
تو سيب چيدي و بر دهانم گذاشتي ...
من تنها گازي زدم بر آن ...
چــــــرا من ؟
چرا در آن دادگاه من گناهکار شناخته شدم و تو همدست در گناه؟!
چرا تنها من بايد ماخذه شوم؟!
چرا تاريخ مرا بد نام کرد؟
چــــــــــــــــــــــــ ــرا من؟
he3-moobham.blogfa.com
نميدانم پس از مرگم چه خواهد شد.
نميخواهم بدانم كوزه گر از خاك ، اندامم چه خواهد ساخت.
ولي بسيار مشتاقم ،
كه از خاك گلويم سوتكي سازد، گلويم سوتكي باشد ،
بدست كودكي گستاخ و بازيگوش ،
و او، يكريز و پي در پي
دم خويش را برگلويم سخت بفشارد،
وخواب خفتگان را آشفته تر سازد،
بدين سان بشكند در من ،
سكوت مرگبارم را ...
من
پری كوچک غمگینی را
میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نیلبک چوبین
مینوازد آرام، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد ...
دوباره برف جای پا های مرا پوشاند
راستی
آیا برف شهر احساس تو نیز
اینگونه رد پای مرا خواهد پوشاند؟
عمر من قد نميدهد
به سفرت بگو كوتاه بيايد
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دلتنگی های آدمی را باد
ترانه ای می خواند
رویاهایش را
آسمان پر ستاره
نادیده می گیرد
و هردانه ی برفی
به اشکی نریخته می ماند
سکوت ...
سرشار از سخنان ناگفته است.
جعبه مدادرنگی را برمی دارم
جای خالیت را سبز می کنم
و از جاده ای که رفتی
تا امتداد خانه قلبم فرش قرمز پهن می کنم
و مداد آبیم را نمی تراشم
تا زمانی که بیایی و آسمان دلم را آبی کنم
میدونی خیلی سخته واسه ما گذشتن از هـم
بـاورم نمیشـه امـا تو داری دور میشـی از منـــ
منـو تــو به لحظـه های سرد تنهایـی رسیـدیـم
ما که هر ثانیـه عشقـو تو نگـاه هم می دیدیــم
تو ازم رد میشـی امـا من میگذرم از همه دنیــا
اسم ایـن روز رو میـذارم روز مرگ آرزوهـا
دیگه لحظـه های خوبه با تو بودنـم تمومـــه
میدونـم این آخرین باره که عشقـم رو برومـه
...