نيست شوقی که زبان باز کنم، از چه بخوانم؟
من که منفور زمانم، چه بخوانم چه نخوانم
چه بگويم سخن از شهد، که زهر است به کامم
وای از مشت ستمگر که بکوبيده دهانم
سلام احوال شما؟
Printable View
نيست شوقی که زبان باز کنم، از چه بخوانم؟
من که منفور زمانم، چه بخوانم چه نخوانم
چه بگويم سخن از شهد، که زهر است به کامم
وای از مشت ستمگر که بکوبيده دهانم
سلام احوال شما؟
من با عشقت متولد شدم
از همون وقتی که عاشق شدم
از همون وقتی که احساس تو
خبر از پاکی عشقت میداد
واسه این قلب فراری از عشق
هر چی که فال میگیرم خوب میاد
ای ستاره ها که از جهان دور
چشمتان به چشم بی فروغ ماست
نامی از زمین و از بشر شنیده اید
درمیان آبی زلال آسمان
موج دود و خون و آتشی ندیده اید
دل را به يقين بسپار دل را به يقين بسپار
دل را به يقين بسپار دل را به يقين بسپار
از...چشم.. تو... ميبينم....
اين خواب پريشان را با پلك تو ميبندم
چتر شب باران را
بيدار شدم من ...بيدار شدم من
بيدار شدم من....بيدار شدم من
نصیب ساغر می شد لب جانانه بوسیدن
رهی دامان این دولت به دست ما نمی افتد
در دیده ی جان خواب آر است مرا
یا مولا دلم تنگ اومده
شیشه ی دلم آی خدا زیر سنگ اومده
زیرا که به دیدنت شتاب است مرا
یا مولا دلم تنگ اومده
شیشه ی دلم آی خدا زیر سنگ اومده
گو یند که بخواب تا که به خوابش بینی
یا مو لا دلم تنگ او مده
شیشه ی دلم آی خدا زیر سنگ اومده
ای بی خبران چه وقت خواب است مرا
سلام سيسه جان
من کیستم ز مردم دنیا رمیده ای
چون کوهسار پای به دامن کشیده ای
از سوز دل چو خرمن آتش گرفته ای
وز اشک غم چو کشتی طوفان رسیده ای
یک نفس با من نشین ای یار دیرین
یک نفس با من نشین ای یار دیرین
قصه ای در سینه دارم تلخ و شیرین
وای تلخ و شیرین
از غمت آب و گل من
از غمت آب و گل من
مهربونی با همه جز با دل من
جز با دل من
سلام غزل عزیز
ندانم آنکه سرشار از غم عشق
جدایی را تحمل می کند کیست