-
تو چرا من و نبردی؟ مگه من نبودم جونت؟!
مگه من به تو نگفتم بار زیادی ندارم
توی راه و تو مسیرا . کار زیادی ندارم
گفته بودم من و با خودت ببر پیشت بمونم
گفته بودم اذیت نمیکنم. آواز نمیخونم
چرا رفتی بی من و باید بیام اینجا بشینم
چرا باید بیام و خاک و ببینم
این چه کاری بود که کردی و گذاشتی که تنها باشم
گفته بودم که منم ببر میخوام اونجا باشم
-
ماه به آهنگر خانه میآید
با پاچین ِ سنبلالطیباش.
بچه در او خیره مانده
نگاهش میکند، نگاهش میکند.
در نسیمی که میوزد
ماه دستهایش را حرکت میدهد
و پستانهای سفید ِ سفت ِ فلزیش را
هوس انگیز و پاک، عریان میکند.
ــ هیّ! برو! ماه، ماه، ماه!
کولیها اگر سر رسند
از دلات
انگشتر و سینهریز میسازند.
ــ بچه، بگذار برقصم.
تا سوارها بیایند
تو بر سندان خفتهای
چشمهای کوچکت را بستهای.
ــ هیّ! برو! ماه، ماه، ماه!
صدای پای اسب میآید.
ــ راحتم بگذار.
سفیدی ِ آهاریام را مچاله میکنی.
-
یادم آمد که روزی در این راه
ناشکیبا مرا در پی خویش
میکشیدی
میکشیدی
آخرین بار
آخرین بار
آخرین لحظه ی تلخ دیدار
سر به سر پوچ دیدم جهان را
باد نالید و من گوش کردم
خش خش برگهای خزان را
باز خواندی
باز راندی
...
-
یک تکه آسمان را خوب حفظ کردیم
که وقتی تو نبودی
بتوانیم از حفظ بخوانیم
این برای آن روزها کافی بود
-
در منی و این همه زمن جدا
با منی و دیده ات به سوی غیر
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غیر
...
-
روي چشمم همه آه است و سياهي و صليب
رفته شمع و سحر و ياور بينايي من ...
سخنم يكسره درد و بدنم ، خسته ، كبود
دم به دم ميشكند ساز نكيسايي من ...
-
نه اميدي در دل من كه گشايد مشكل من
نه فروغ روي مهي كه فروزد محفل من
سلام
-
سلام
..............
نکنه هنوز همونم یه مسافر توی بن بست
که تو جاده های حسرت با نگاهش میکشه دست
راس بگو حقیقتی تو ؟ یا تو خواب و رویاهامی
بگو که دیر نرسیدم تو تا اخرش باهامی
...
-
يكي بود يكي نبود
زير گنبد كبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پري نشسه بود.
زار و زار گريه مي كردن پريا
مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا.
گيس شون قد كمون رنگ شبق
از كمون بلن ترك
از شبق مشكي ترك.
روبروشون تو افق شهر غلاماي اسير
پشت شون سرد و سيا قلعه افسانه پير.
احمد شاملو
-
روزي كه با تو بودم
در زير چتر باران
گفتي خوشست بودن
گفتم كنار ياران
سلام دوستان