وقتی ، تو با منی ...
من را ، بودن را ، ... حس می کنم ...
و شکفتن را در زندگی ...
وقتی ، تو با منی ...
اندوه ، سایه اش را می دزدد
و ابر آشنایی ، در کوچه های غربت می بارد ...
وقتی ، تو با منی ... می خندم و بودن را ... باور می کنم ...
Printable View
وقتی ، تو با منی ...
من را ، بودن را ، ... حس می کنم ...
و شکفتن را در زندگی ...
وقتی ، تو با منی ...
اندوه ، سایه اش را می دزدد
و ابر آشنایی ، در کوچه های غربت می بارد ...
وقتی ، تو با منی ... می خندم و بودن را ... باور می کنم ...
متناسبند و موزون حرکات دلفریبت /// متوجه است با ما سخنان بی حسیبت
چو نمیتوان صبوری ستمت کشم ضروری /// مگر آدمی نباشد که برنجد از عتیبت
اگرم تو خصم باشی نروم ز پیش تیرت /// و گرم تو سیل باشی نگریزم از نشیبت
سولئاریس
تو كه از دل من هر شب قرار رو ميبري
به من ب گو بدونم كه شب ها كجا لونه داري؟
يك سر مو در همه اعضاي من
نيست به فرمان من اي واي من
عاريتي بيش نبود اي دريغ
عقل من و هوش من و راي من
چند خورم سنگ حوادث كه نيست
مشت گلي بيش سراپاي من
ننهاده سر خود از پا
كه به چوگان تو هستم گو
صنما به تو دل دارد خو
نكند نكند به دري ديگر سو
سلام دوستان حال شما؟
وقتی عشق با چوب های زیر بغل
در راه شنی لخ زنان می رود ،
و خود را به درختها می رساند ،
برآنم ، گیلاس ها را
در گیلاس ها ، چون گیلاس ها ، باز
شناسم .
اما دیگر نمی خواهم با دستهای کوتاه ام
و نردبان هایی که قد نمی کشند
با پاریزها ، زندگی کنم با کمپوت
شیرین و شیرین تر ، تقریباٌ سیاه ؛
سرخ ، چنین است رویاهای توکا .
اینجا چه کسی چه کسی را می بوسد
وقتی عشق با چوبهای زیر بغل خود
را به درخت ها می رساند ...
سلام پایان عزیز
دل از تو آبادي نديد
از تو كسي شادي نديد
خوبي آقا جلال؟چه خبر؟
دل من جام لبریز از صفا بود
ازین دلها ازین دلها جدا بود
شکستندش به خودخواهی شکستند
خطا بود آن محبت ها خطا بود
دشنه ای نا مرد بر پشتم نشست
از غم نامردمی پشتم شکست
عشق اخرتیشه زد بر ریشه ام
تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام
عشق اگر این است مرتد می شوم
خوب اگر این است من بد می شوم
مپندارید بوم نا امیدی باز
به بام خاطر من می کند پرواز
مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است