همیشه من،هرگز بوداز همیشه من
غروب،پلی است از رویا به تاریکی
تاریکی
نگاه توست زیر پلکهای افتاده
همیشه من،هرگز بود
غروب،ظهر توست
منظومه هاست،پنجره های اتاق
و آسمانی از شیشه می آید
بر دستهای چهار درخت لخت
شگفتا که سایه می گذرد
بی آفتاب از این هرگز
از بیژن نجدی