-
مترادف دیوانه
با کمی اغراق
دیوانه میشود
رنج گران اینکه
۵۰ درصد مردم پذیرفته اند
دیوانه ها آدمهایی با اشکال غیر هندسی هستند
سرنوشت
نوشته محتومیست
نه دست من و تو
و نه حتی دست سفید خدای دیوانه
نمیتواند نظر ۵۰ درصد دیگر مردم را تغییر دهد
باری
ما یک قوم نفرین شده هستیم
خدای ما ۱۰۲۴ سال است که جان داده
-
دعا می کنم
توی خواب هايم نباشی
آخر می گويند :
خواب زن چپ است !
-
من زنی کولی ام
که تو را در خلخال ها
و گوشوارهء بلند مسی اش،
حمل می کند
و تا واپسین مرزهای جهان با تو سفر می کند،
تا آخرین مرزهای شیدایی،
ای حافظه عطر!
ای حافظه من!
تویی که سپیدی برف را شعله ور می سازی
من شعر توام نگاشته شده با جوهر زنانگی...
پس بشنو زنگهای مرا
و اندوهت را بر پلک هایم بیاویز.
-
برای پيروزی رويای بوسه ای بی تقصير
بليط بخت آزماييم را
ـ امشب ـ
به نام تو خريده ام
که شايد اين عشق کاغذی
سکه شانس من باشد
-
هشتاد ساله می شوم
و باز
دنبال نشانه ای از تو ام
در غسالخانه
لابه لای کفن ها
و روز قیامت
دلم شور تو را می زند
آیا خداوند تو را خواهد بخشید؟
-
به درخت ها تلفن می زنم
و به پیامگیر می گویم:"سلام.
من باغبان هستم.
لطفن اگر تشریف دارید گوشی را بردارید!"
منتظر می مانم
هچ درختی گوشی را بر نمی دارد
برگ ها با شاخه ها مشغولند
و باد دلبری می کند
طبیعی است که درخت ها باغبان نمی خواهند
طبیعی است که درخت ها تلفن ندارند
طبیعی است که هیچ کس نمی تواندروی پیامگیر درخت ها پیام بگذارد
هیچ کس رقیب باد نیست!
-
باران
کشاورزي دعايي کرد
صفاي دل درون آسمان پيچيد
بخود لرزيد
باران شد
در آن گوشه، درون رحمت باران
دو معشوقه
ميان اشگ شوق آسمان
آن لحظهی ناياب
ببوسيدند،
عشق عريان شد
پيرمردي
بياد همدم ديرين
ميان خاطرات آسمان، آن صفحهی باران
نگاهي کرد
آهي کرد
وجودش يک نفس فرياد هجران شد
يکي عالِم
از اين چرخه
از آن پرواز يک قطره
از آن دانش به هر ذره
دلش لرزيد
حيران شد
کودکي در کوچه گم گشتگي چتري نداشت
گريان شد
-
آسمان آبی
در این وادیه سنگی
در این پهنای ویرانگر
که دستی هم نمی چیند
گل یاس لطافت را
من از آن کس که فردا را
دراین وادیه بگذارد٬ نمی ترسم
من از پیدایش هر نور
در این دیوانه بازار هم نمی ترسم
******
تمام راه ها مسدود
تمام چشم ها نمناک
ولی در پهن دشت آسمان آبی آبی
دو چشم صاف می بارند
دو چشمی که در آغوش محبت ها
به دنبال دلی پر درد می گردد
دو چشم آبی آبی ٬ به دنبال کلامی محکم وسنگین
******
من از طعم بلند و ژرف این آبی
ندانستم کلام سبز آبی را
من از کام عسل فام شباهنگام
سحر را تا به آخر خوب نفهمیدم
******
سحر با چشم آبی٬کنار سفره ای از یاس
ندید هرگز نگاه آشنایی
نگاه سبز آبی ٬نگاه آبی رنگین
******
سپس دیوانه وار بارید
وچشمانش در این دیوانگی
اندیشه ای مبهم دعا می کرد
دعای سبز روشن را
که در چشمان یک ماتم زده
هرگز دعایی نیست ....
-
ویرانی
دلم بود و سیاهی بود و ویرانی
شب از گرمای عشق بوسه ای می سوخت
صدای پای عشق را نشنیده ام ،افسوس
در این ویرانکده
فریاد بی فریاد را فهمیده ام ، افسوس
٬٬٬٬٬٬
صداهاپشت دیواربزرگی درهم آمیزد
کلام مهر آوازی زپشت پرده ها
نجوای غم را ،هدیه آویزد
٬٬٬٬٬٬
صدای پای آبشاری از پس کوهی
به امداد کلام کودکی خیزد
نمی دانم ، صدایش ازکجا آید
نمی دانم نگاهش تا کجا خواهد
٬٬٬٬٬٬
اگر اندیشه ها ،فریاد را شستند
اگر در سوگ اندوه پریرویی
به آبی یا نگاهی ملتهب آمیزخوش بودند
نمی دانم ، نگاهش تا کجا خواهد
که ویران می کند
اوج سکوت انتظاری را
-
خودتان را ناراحت نکنید آقا
باور کنید اتفاق مهمی نیفتاده
فقط بند دل دخترک پاره شده مثل تسبیح
انتظاری هم از شما نیست
من خودم چشم دوخته ام به امید وقوع یک اتفاق
که اتفاقا
هیچ ربطی به دنیای من و شما ندارد