-
دردنوشان غمت را چو شود مجلس گرم
خویشتن را به طفیلی به میان اندازم
تا نه هر بیخبری وصف جمالت گوید
سنگ تعظیم تو در راه بیان اندازم
گر به میدان محاکای تو جولان یابم
گوی دل در خم چوگان زبان اندازم
گردنان را به سرانگشت قبولت ره نیست
چون قلم هستی خود را سر از آن اندازم
یاد سعدی کن و جان دادن مشتاقان بین
حق علیمست که لبیک زنان اندازم
-
می خواهم خود را نابود کنم
می خواهم محو شوم
هیچ هم نباشم
من میتوانم
همه چیز برای یک پرواز آماده است
-
تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود
هنوز مهر تو باشد در استخوان ای دوست
جفا مکن که بزرگان به خردهای ز رهی
چنین سبک ننشینند و سرگران ای دوست
به لطف اگر بخوری خون من روا باشد
به قهرم از نظر خویشتن مران ای دوست
-
تموم خاطراتم با اسمت جون مي گيره
تموم درد و رنجم با ياد تو مي ميره
تو از تموم دنيا قشنگتري مي دونم
همه ترانه هامو به عشق تو مي خونم
اگه دنيا خزونه تو از جنس بهاري
يه دنيا عشق و شور رو ميون سينه داري
سلام
خوبین اقا جلال؟
-
بخواب پوپک من دست از خيال بکش
برو به بستر و در ذهن خود دو بال بکش
يکی برای من اينجا که زود تر برسم
يکی برای خود آنجا به شکل دال بکش
-
شکر وفا بکاری سر روح را بخاری
ز زمانه عار داری به نهم فلک برآیی
کرمت به خود کشاند به مراد دل رساند
غم این و آن نماند بدهد صفا صفایی
هله عاشقان صادق مروید جز موافق
که سعادتی است سابق ز درون باوفایی
سلام فرانک.
مرسی خوبم. شما خوبید؟
-
يك نفر ساده ، چنان ساده كه از سادگيش
ميشود يك شبه پي برد به دلداد گي اش
يك نفر سبز ، چنان سبز ، كه از سرسبزيش
ميتوان پل زد از احساس خدا تا دل خويش ،
-
شراب ارغواني چارهي رخسار زردم نيست
بنازم سيلي گردون که چهرم ارغواني کرد
هنوز از آبشار ديده دامان رشک دريا بود
که ما را سينهي آتشفشان آتشفشاني کرد
چه بود ار باز ميگشتي به روز من توانائي
که خود ديدي چها با روزگارم ناتواني کرد
-
در من انگار كسي در پي انكار من است ،
يك نفر مثل خودم عاشق ديدار من است،
-
تا بود نسخه عطري دل سودازده را
از خط غاليه ساي تو سوادي طلبيم
چون غمت را نتوان يافت مگر در دل شاد
ما به اميد غمت خاطر شادي طلبيم
بر در مدرسه تا چند نشيني حافظ
خيز تا از در ميخانه گشادي طلبيم